گورستان تنهایی

 

سوگوار ...
با داغی همیشه تازه ...
بر مزار دلم ایستاده ام ...
کجا هستی ؟
مگر دستانت را ...
به دستهای بی کسی من گره نزدی ؟
شب است و من از گورستان تنهایی می ترسم ....
عجیب می ترسم ...
این جا بوی مرگ می دهد ...
و پر از اجساد گرم خاطره هایی ست ...
که حتی زمین ...
شجاعت به آغوش کشیدن شان را ندارد ...