۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «داستانهای جذاب» ثبت شده است

داستان کوتاه ثروت واقعی

داستان کوتاه ثروت واقعی, داستانهای خواندنی, داستان مجانی, داستان 2016, داستان عاشقانه, سایت داستان کوتاه, داستانهای جذاب, داستان ایرانی

داستان کوتاه ثروت واقعی

داستان کوتاه ثروت واقعی

مردی خسیس تمام دارایی اش را فروخت و طلا خرید.
او طلاها را در گودالی در حیاط خانهاش پنهان کرد.
او هر روز به طلاها سر میزد و آنها را زیر و رو میکرد.
تکرار هر روزه این کار یکی از همسایگانش را مشکوک کرد.
همسایه، یک روز مخفیانه به گودال رفت و طلاها را برداشت.
روز بعد مرد خسیس به گودال سر زد اما طلاهایش را نیافت.

او شروع به شیون و زاری کرد و مدام به سر و صورتش میزد.
رهگذری او را دید و پرسید: چه اتفاقی افتاده است؟
مرد حکایت طلاها را بازگو کرد. رهگذر گفت:
این که ناراحتی ندارد. سنگی در گودال بگذار و فکر کن که شمش طلاست،
تو که از آن استفاده نمیکنی، سنگ و طلا چه فرقی برایت دارد؟

  • مدیر
  • دوشنبه ۷ تیر ۹۵

داستان کوتاه و آموزنده پشتکار

داستان کوتاه و آموزنده پشتکار, سایت سرگرمی, داستانهای خواندنی, داستان مجانی, داستان 2016, داستان عاشقانه, سایت داستان کوتاه, داستانهای جذاب, داستان ایرانی

داستانهای جذاب,داستان بی تفاوت

 

یک دانش آموز دبستانی که در درس خواندن نسبت به همکلاسی هایش بیشترین تلاش را می کرد، همیشه از این متعجب بود که علی رغم تلاش هایش در امتحانات بهترین نمره را کسب نمی کند.
او روزی از مادرش پرسید: مامان، به نظر تو من کودنم؟ من که همیشه با دقت به درس معلم گوش می کنم، چرا همیشه از دوستانم عقب هستم؟
مادر احساس می کرد که مدرسه احترام کافی به غرور پسرش نمی گذارد، اما نمی دانست که چگونه به او جواب بدهد.
در امتحان بعدی هم که پسر فکر می کرد در کل مدرسه شاگرد اول می شود، جایی بهتر از رتبۀ هفتادم نگرفت. وقتی به خانه رسید، دوباره همان سؤال را از مادرش پرسید. مادرش خیلی دوست داشت که به او جواب بدهد، بهرۀ هوشی هر کسی با دیگران متفاوت است و شاید کسی که شاگرد اول شده، از همۀ همکلاسی هایش باهوش تر است. اما دلش نیامد که این حرف ها را به او بگوید...

  • مدیر
  • دوشنبه ۲۴ اسفند ۹۴

داستان خنده دار لحظه های عاشقانه

داستان خنده دار لحظه های عاشقانهداستان عاشقانهسایت سرگرمیداستانهای جذابداستان جالبداستان طنزداستانداستان کوتاهداستان خنده دارسرگرمی

داستان خنده دار لحظه های عاشقانه

داستان خنده دار لحظه های عاشقانه

 

زن نصف شب از خواب بیدار می‌‌شود و می‌‌بیند که شوهرش در رختخواب نیست، ربدشامبرش را می‌‌پوشد و به دنبال او به طبقه ی پایین می‌‌رود،و شوهرش در آشپزخانه نشست بود در حالی‌ که یک فنجان قهوه هم روبرویش بود .

  • مدیر
  • چهارشنبه ۲۴ تیر ۹۴
موضوعات