حکایت این روزهای من

 

قبل ترها شهامتم بیشتر بود ...
چشمم را که تر می کردند دنیا را به گریه می انداختم ...
بیخیال ...
این روزها گریستن هم حوصله می خواهد ...
وقتی که حتی رودخانه های پنهان شده در چشمهایم ...
با منت ...
صورتم را نقاشی می کنند ...