ای که در حافظه ی خاطره رؤیت شده ای
تازگی از طرف عشق شکایت شده ای
دل به دریا زدی و شهره ی این شهر شدی
آن قدر دورتر از مرز نهایت شده ای
از خدا خواسته ام وصل تو را دور کند
تا نبینم سر بازار حکایت شده ای.
تازگی از طرف عشق شکایت شده ای
دل به دریا زدی و شهره ی این شهر شدی
آن قدر دورتر از مرز نهایت شده ای
از خدا خواسته ام وصل تو را دور کند
تا نبینم سر بازار حکایت شده ای.
اس جدید
دگر عشق مایه ی امیدم نیست
آرزوی دل نومیدم نیست
آه ای عشق ز تو بیزارم
تا ابد از غم دل بیمارم
برو ای عشق میازارم بیش
از تو بیزارم و از کرده ی خویش.
آرزوی دل نومیدم نیست
آه ای عشق ز تو بیزارم
تا ابد از غم دل بیمارم
برو ای عشق میازارم بیش
از تو بیزارم و از کرده ی خویش.