۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دانلود داستان رایگان» ثبت شده است

دانلود کتاب داستان دختر نفرین شده با فرمت pdf

دانلود کتاب داستان دختر نفرین شده با فرمت pdf, دانلود کتاب اندروید, دانلود کتاب عاشقانه pdf, دانلود کتاب 95 , دانلود کتاب رمان ایرانیدانلود کتاب برای اندروید

دانلود کتاب داستان دختر نفرین شده با فرمت pdf

نام کتاب: دختر نفرین شده

 زبان: فارسی

تعداد صفحات: 144

 نوع فایل: pdf

 حجم کتاب: 2.81 مگابایت

 نویسنده: فریبا کلهر

 توضیحات:

«میانماه»، دختر روستایی، به «گلبانو»، زن زائو، دروغی می‌گوید. گلبانو او را نفرین می‌کند. میانماه دچار افسردگی می‌شود. پدرش او را به کوهستان می‌فرستد تا نزد عمویش زندگی کند. سیل روستا را می‌برد. میانماه و عمویش برمی‌گردند تا.این کتاب داستان رو در ادامه مطلب از لاولی بوی دانلود کنید...

  • مدیر
  • چهارشنبه ۶ مرداد ۹۵

داستان عاشقانه محسن و مژگان

داستان عاشقانه محسن و مژگان

 

قد بالای 180، وزن متناسب ، زیبا ، جذاب و ... این شرایط و خیلی از موارد نظیر آنها ، توقعات من برای انتخاب همسر آینده ام بودند. توقعاتی که بی کم و کاست همه ی آنها را حق مسلم خودم میدانستم. چرا که خودم هم از زیبائی چیزی کم نداشتم و میخواستم به اصطلاح همسر آینده ام لااقل از لحاظ ظاهری همپایه خودم باشد. تصویری خیالی از آن مرد رویاهایم در گوشه ای از ذهنم حک کرده بودم ، همچون عکسی همه جا همراهم بود. تا اینکه دیدار محسن ، برادر مرجان – یکی از دوستان صمیمی ام به تصویر خیالم جان داد و آن را از قاب ذهنم بیرون کشید. از این بهتر نمیشد. محسن همانی بود که میخواستم ( البته با کمی اغماض ) ولی خودش بود همان قدر زیبا ، با وقار ، قد بلند ، با شخصیت و ... 
در همان نگاه اول چنان مجذوبش شدم که انگار سالها عاشقش بوده ام و وقتی فردای آن روز مرجان قصه ی دلدادگی محسن به من را تعریف کرد ، فهمیدم که این عشق یکطرفه نیست. وای که آن روز ها چقدر دنیا زیباتر شده بود. رویاهایم به حقیقت پیوسته بود و دنیای واقعی در نظرم خیال انگیز مینمود. به اندازه ای که گاهی وقت ها میترسیدم نکند همه ی اینها خواب باشد.

  • مدیر
  • دوشنبه ۲۷ آبان ۹۲

داستان عاشقانه معنای خوشبختی

داستان عاشقانه معنای خوشبختی

 

دخترک شانزده ساله بود که برای اولین بار عاشق پسر شد. پسر قدبلند بود، صدای بمی داشت و همیشه شاگرد اول کلاس بود. دختر خجالتی نبود اما نمی خواست احساسات خود را به پسر ابراز کند، از اینکه راز این عشق را در قلبش نگه می داشت و دورادور او را می دید احساس خوشبختی می کرد.
در آن روزها، حتی یک سلام به یکدیگر، دل دختر را گرم می کرد. او که ساختن ستاره های کاغذی را یاد گرفته بود هر روز روی کاغذ کوچکی یک جمله برای پسر می نوشت و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا می کرد و داخل یک بطری بزرگ می انداخت. دختر با دیدن پیکر برازنده پسر با خود می گفت پسری مثل او دختری با موهای بلند و چشمان درشت را دوست خواهد داشت.
دختر موهایی بسیار سیاه ولی کوتاه داشت و وقتی لبخند می زد، چشمانش به باریکی یک خط می شد. در ۱۹ سالگی دختر وارد یک دانشگاه متوسط شد و پسر با نمره ممتاز به دانشگاهی بزرگ در پایتخت راه یافت. یک شب، هنگامی که همه دختران خوابگاه برای دوست پسرهای خود نامه می نوشتند یا تلفنی با آنها حرف می زدند، دختر در سکوت به شماره ای که از مدت ها پیش حفظ کرده بود نگاه می کرد. آن شب برای نخستین بار دلتنگی را به معنای واقعی حس کرد.

  • مدیر
  • دوشنبه ۲۹ مهر ۹۲

داستان عاشقانه عشق واقعی

داستان عاشقانه عشق واقعی

 

زن می خواست از بیمارستان مرخص شود و شوهرش می خواست او همان جا بماند. از حرف های پرستارها متوجه شدم که زن یک تومور دارد و حالش بسیار وخیم است، در بین مناقشه این دو نفر کم کم با وضیعت زندگی آنها آشنا شدم. یک خانواده روستائی ساده بودند با دو بچه. دختری که سال گذشته وارد دانشگاه شده و یک پسر که در دبیرستان درس می خواند و تمام ثروتشان یک مزرعه کوچک، شش گوسفند و یک گاو است.
در راهروی بیمارستان یک تلفن همگانی بود و هر شب مرد از این تلفن به خانه شان زنگ می زد. صدای مرد خیلی بلند بود و با آن که در اتاق بیماران بسته بود، اما صدایش به وضوح شنیده می شد. موضوع همیشگی مکالمه تلفنی مرد با پسرش هیچ فرقی نمی کرد: گاو و گوسفند ها را برای چرا بردید ؟
وقتی بیرون می روید، یادتان نرود در خانه را ببندید. درس ها چطور است ؟ نگران ما نباشید. حال مادر دارد بهتر می شود. بزودی برمی گردیم.

  • مدیر
  • يكشنبه ۲۸ مهر ۹۲

داستان عاشقانه پسر نوازنده

داستان عاشقانه پسر نوازنده

 

چشماشو بست و مثل هر شب انگشتاشو کشید رو دکمه های پیانو، صدای موسیقی فضای کوچیک کافی شاپ رو پر کرد، روحش با صدای آروم و دلنواز موسیقی که خودش خلق می کرد اوج میگرفت، مثه یه آدم عاشق همه وجودش توی نت های موسیقی خلاصه می شد هیچ کس اونو نمی دید همه آدمایی که می اومدن و می رفتن همه آدمایی که جفت جفت دور میز مینشستن و با هم راز و نیاز می کردن فقط براشون شنیدن یه موسیقی مهم بود.
از سکوت خوششون نمیومد اونم می زد، غمناک می زد، شاد می زد، واسه دلش می زد، واسه دلشون می زد، چشمش بسته بود و می زد، صدای موسیقی براش مثه یه دریا بود، دریایی بدون انتها، وسیع و آروم، یه لحظه چشاشو باز کرد و در اولین نگاه یه لحظه نگاهش با نگاه یه دختر تلافی کرد، یه دختر با یه مانتوی سفید که درست رو به روش کنار میز نشسته بود، تنها نبود با یه پسر با موهای بلند و قد کشیده، چشماشو از نگاه دختر دزدید و کشید روی دکمه های پیانو.

  • مدیر
  • شنبه ۲۷ مهر ۹۲

داستان عاشقانه منصور و ژاله

داستان عاشقانه منصور و ژاله

 

امروز روز دادگاه بود و منصور میتونست از همسرش جدا بشه. منصور با خودش زمزمه کرد چه دنیای عجیبیه دنیای ما. یک روز به خاطر ازدواج با ژاله سر از پا نمی شناختم و امروز به خاطر طلاقش خوشحالم. ژاله و منصور 8 سال دوران کودکی رو با هم سپری کرده بودند.آنها همسایه دیوار به دیوار یکدیگر بودند ولی به خاطر ورشکسته شدن پدر ژاله، پدر ژاله خونشونو فروخت تا بدهی هاشو بده بعد هم آنها رفتند به شهر خودشون. بعد از رفتن آنها منصور چند ماه افسرده شد. منصور بهترین همبازی خودشو از دست داده بود.
7 سال از اون روز گذشت منصور وارد دانشگاه حقوق شد. دو سه روز بود که برف سنگینی داشت می بارید منصور کنار پنچره دانشگاه ایستاده بود و به دانشجویانی که زیر برف تند تند به طرف در ورودی دانشگاه می آمدند نگاه می کرد. منصور در حالی که داشت به بیرون نگاه می کرد یک آن خشکش زد ژاله داشت وارد دانشگاه می شد.

  • مدیر
  • جمعه ۲۶ مهر ۹۲

داستان عاشقانه ابراز عشق

داستان عاشقانه

 

یک روز آموزگار از دانش‌آموزانى که در کلاس بودند پرسید آیا مى‌توانید راهى غیرتکرارى براى ابراز عشق، بیان کنید؟
برخى از دانش‌آموزان گفتند بعضی‌ها عشقشان را با بخشیدن معنا مى‌کنند.
برخى «دادن گل و هدیه» و «حرف‌هاى دلنشین» را راه بیان عشق عنوان کردند. شمارى دیگر هم گفتند که «با هم بودن در تحمل رنج‌ها و لذت بردن از خوشبختى» را راه بیان عشق مى‌دانند.

در آن بین، پسرى برخاست و پیش از این که شیوه دلخواه خود را براى ابراز عشق بیان کند، داستان کوتاهى تعریف کرد:
یک روز زن و شوهر جوانى که هر دو زیست شناس بودند طبق معمول براى تحقیق به جنگل رفتند. آنان وقتى به بالاى تپّه رسیدند درجا میخکوب شدند.

  • مدیر
  • جمعه ۲۶ مهر ۹۲
موضوعات