آیدا نازنین خوب خودم.
ساعت چهار یا چهارو نیم است. هوا دارد شیری رنگ می شود. خوابم گرفته است اما به علت گرفتاری های فوق العاده ای که دارم نمی توانم بخوابم. باید ( کار ) کنم. کاری که متاسفانه برای خوش بختی من و تو نیست ، برای رسالت خودم هم نیست ، برای انجام وظیفه هم نیست ، برای هیچ چیز نیست ، برای تمام کردن احمد تو است. برای آن است دیگر–به قول خودت–چیزی از احمد برای تو باقی نگذارند.
اما بگذار باشد.اینها هم تمام می شود. بالاخره ( فردا ) مال ما است. مال من و تو با هم. مال آیدا و احمد با هم. بالاخره خواهد آمد ، آن شبهایی که تا صبح در کنار تو بیدار بمانم ، سرت را روی سینه ام بگذارم و به تو بگویم که در کنارت چه قدر خوشبخت هستم.