یاد بعضى نفرات روشنم می دارد ...
قوتم مى بخشد ، راهم مى اندازد ...
نام بعضى نفرات رزق روحم شده است ...
وقت هر دلتنگى ، سویشان دارم دست ...
یاد بعضى نفرات روشنم می دارد ...
قوتم مى بخشد ، راهم مى اندازد ...
نام بعضى نفرات رزق روحم شده است ...
وقت هر دلتنگى ، سویشان دارم دست ...
همه زندگی من تو بودی ....
تا چشم ها را بستم ...
آرزویم تو شدی ...
فکر رفتن کردم ...
سمت و سویم تو شدی ...
تا که لب وا کردم ...
گفتگویم تو شدی ...
در میان سکوت شبهایم ...
جستجویم تو شدی ...
چشم من باز گریست ...
قلب من باز ترک خورد و شکست ...
باز هنگام سفر بود و من از چشمانت می خواندم ...
که سفر خواهی کرد و از این عشق گذر خواهی کرد ...
و نخواهی فهمید ...
بی تو این باغ پر از پاییز است ...
ﻋﺎﺷﻖ ﺟﻤﻠﻪ ﻫﺎﯾﯽ ﺍﻡ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯿﺨﻮﻧﯽ ...
ﯾﻪ ﻧﻔﺲ ﻋﻤﯿﻖ ﭘﺸﺘﺶ ﻣﯿﮑﺸﯽ ...
ﻭ ﺗﻮ ﯾﻪ ﺛﺎﻧﯿﻪ ﯾﻪ ﺩﻧﯿﺎ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﻣﯿﺎﺩ جلوی چشمت ...
عشق من ...
از آن دسته معدود مردانی است ...
که وقتی نمی بینی اش انگار چیز بزرگی کم داری ...
چیزی قد تمام نهایت دوست داشتن ...
که با کسی تکرار نمیشود ...
دلم نه عشق میخواهد ...
نه دروغهای قشنگ ...
نه ادعاهای بزرگ ...
نه بزرگهای پر ادعا ...
دلم یک فنجان قهوه داغ میخواهد ...
و یک دوست ، که بشود با او حرف زد ...
و بعد پشیمان نشود ...
درد دارد ...
وقتی با نسیمی برود ...
کسی که به خاطرش به طوفان زده ای ...
وقتی باران می بارد ...
تنم را به قطرات باران می سپارم ...
می گویند باران رساناست، خدا را چه دیدی ؟
شاید دست های من را هم به دست های تو برساند ...
عشق یک واژه پر پیچ و خم است ...
سر آن یک عین است ...
عین یعنی همان چشم که سر آغاز جنون میگردد ...
پس از آن شین داریم ...
شین را دقت کن که چه اندازه فراز است و فرود ...
و به ما میگوید که نه در اوج ببالی به خودت ...
و نه دلسرد شوی وقت شکست ...
آخر عشق ببین قاف چه حالی دارد ...
نقطه هایش به قدر من و توست ...
آخر عشق فقط آغوش است ...