چگونه بفرستم تپش های قلبم را ...
برای تو تا باور کنی ؟
تو را از یاد بردن ،
کار من نیست ...
چگونه بفرستم تپش های قلبم را ...
برای تو تا باور کنی ؟
تو را از یاد بردن ،
کار من نیست ...
بی رحمی بزرگی ست ...
که روزگار ،
اجازه دوست داشتن و خواستن کسی را به ما بدهد ...
اما اجازه داشتنش را نه ...
دلم یک شب آروم میخواهد ،
با آهنگی رومانتیک ،
چندتا شمع ،
و یک عالمه تو ...
پلاک، کوچه ...
حتی آدرس خانه ام را عوض کرده ام ...
اما چه فایده ...
یاد تو ...
در پرت ترین خیابان های این شهر هم ...
مرا به راحتی پیدا می کند ...
حالا که آمدی ...
از گذشته نپرس ...
در روز آفتابی ...
از برف سنگین شب قبل چه میماند ...
اتاق تنهایی من ، قبله ی بی خانمان من است ...
آن زمان که دنیا را میگذارم کنار زانوهایم را بغل میکنم ...
و ...
مرگ تدریجی سایه هایی که روی دیوار می رقصند ...
کنج اتاق هم اجل امانشان نمی دهد ...
دیوارها جلو میکشند تا قبله ام را تنگ تر کنند ...
افسوس که فقط قاب عکس تو را به من نزدیک تر می کنند ...
زیرسیگاری ام را خالی نکن ...
این ها که می بینی ته سیگار نیستند ...
لحظه لحظه ی خاطراتم را برایشان تعریف کرده ام ...
میدونی یه روز تو ...
تنها آرزوی زندگیش میشی ...
که دیگه دستش بهت نمیرسه ...
این بدترین انتقامیه که روزگار ازش میگیره ...