۲۰۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نودهشتیا» ثبت شده است

دانلود رمان کاش... با فرمت پی دی اف pdf و لینک مستقیم

دانلود رمان کاش... با فرمت پی دی اف pdf و لینک مستقیم, دانلود کتاب اندروید, دانلود کتاب 95 , دانلود کتاب رمان ایرانیدانلود کتاب برای اندروید

دانلود رمان کاش... با فرمت پی دی اف pdf و لینک مستقیم

نام: کاش...

 زبان: فارسی

تعداد صفحات: 185

 نوع فایل: pdf

 حجم کتاب: 1.02 مگابایت

 نویسنده: مریم میرزایی

 توضیحات :

این رمان بر اساس و اقعیت است و امیدوارم این داستان بتواند بر زندگی خوانندگان عزیزم تاثیر بگذارد و عبرتی باشد برای دختران هم سن و سال خودم .این رمان را با تمام وجودم به پدر و مادر عزیزم و بهترین دوستم عطیه تقدیم میکنم.
دیگر از نسیم نمیخواهم مرا به باغ خاطرات بیاورد دیگر هیچ گاه با ترنم صدای باران بهار به یاد صدای تو اشک نخواهم ریخت بگذار سینه ام به کویری خشک و سوزان مبدل شود تا هیچ جوانه ای از عشق در ان شکوفه نزند اه ای ماهیان سواره بر موج مرا هم با خود به عمق دریاها ببرید که از ساحل گریزانم بگذارید در میان یک صدف تن غم الودم ر ا پنهان سازم تا اندیشه ام از سرها بیرون رود میخواهم غرق و نیست شوم تا نامحرمان عشق مرا از خاطرشان بزدایند...

  • مدیر
  • يكشنبه ۲۳ خرداد ۹۵

دانلود رمان برجی در مه | اندروید ، آیفون ، pdf و موبایل

دانلود رمان برجی در مه | اندروید ، آیفون ، pdf و موبایل, دانلود کتاب اندروید, دانلود کتاب 95 , دانلود کتاب رمان ایرانیدانلود کتاب برای اندروید

دانلود رمان برجی در مه | اندروید ، آیفون ، pdf و موبایل

نام: برجی در مه

 زبان: فارسی

تعداد صفحات: 398

 نوع فایل: epub

 حجم کتاب: 6.6 مگابایت

 نویسنده: فهیمه رحیمی

 توضیحات :

پدر و ایدا با دایی خانواده مشکل داره و ایدا و مادر منتظر نامه دایی هستند برای اینکه تعطیلات عید به پیش اون بروند طبق روال هر دو سال یک بار بالاخره نامه به دستشون میرسه و...

  • مدیر
  • دوشنبه ۱۷ خرداد ۹۵

دانلود رمان اگرچه اجبار بود با لینک مستقیم

دانلود رمان اگرچه اجبار بود با لینک مستقیم, دانلود کتاب اندروید, دانلود کتاب 95 , دانلود کتاب رمان ایرانیدانلود کتاب برای اندروید

دانلود رمان اگرچه اجبار بود با لینک مستقیم

نام: اگرچه اجبار بود

 زبان: فارسی

تعداد صفحات: ۳۳۸

 نوع فایل: pdf

 حجم کتاب: 3.18 مگابایت

 نویسنده: الهام.ح

پسورد: www.lovelyboy.blog.ir

 توضیحات :

همه چیز برای من یک بازی بود، یک بازی تلخ و اجباری. اصلاً نمیدونستم با این بازی چی به سر خودم و اون بیچاره میاد.
فقط برام آبروی بابام مهم بود اما اون بیچاره تقصیری نداشت. مجبور بودم در برابر نگاه های سرد و پرسشگرانش فقط سرمو بندازم پایین و سهم اون فقط سکوت بود سکوت.
صدای خرد شدن غرور و احساس و شخصیتشو میشنیدم اما کاری از دستم برنمیومد، خودمم بازیچه بودم. این لکه ی ننگی بود که داشت آبروی چندین ساله ی بابامو میبرد. چاره ای نبود، نمیدونستم تا کی باید همدیگر رو تحمل کنیم اما بد کردم باهاش خیلی بد اما هر چی بود باید خودمو آماده ی یه زندگیه جهنمی و شوم که در انتظارم بود میکردم. خودمو به تقدیر سپردم.
هر چه بادا باد ...

  • مدیر
  • جمعه ۱۴ خرداد ۹۵

دانلود رمان خاطره ماندگار کامپیوتر،pdf،آیفون،اندروید با لینک مستقیم

دانلود رمان خاطره ماندگار کامپیوتر،pdf،آیفون،اندروید با لینک مستقیم, دانلود کتاب اندروید, دانلود کتاب 95 , دانلود کتاب رمان ایرانیدانلود کتاب برای اندروید

دانلود رمان خاطره ماندگار کامپیوتر،pdf،آیفون،اندروید با لینک مستقیم

نام: خاطره ماندگار

 زبان: فارسی

تعداد صفحات: 223

 نوع فایل: pdf

 حجم کتاب: 4.06 مگابایت

 نویسنده: هانیه پورعلیخان

 توضیحات :

خاطره تک فرزند خانواده بدیع دانشجوی رشته حقوق است.
در دوران تحصیل با حمید آشنا میشه و به رغم اختلاف فرهنگی در خانواده به عقد او در میاد و در این حال اولین خواسته حمید از او، با حجاب شدن، آن هم از نوع چادر است. اما شرط خانواده خاطره فقط این است که اجازه دهند تا دخترشان به تحصیل ادامه دهد...

  • مدیر
  • سه شنبه ۱۱ خرداد ۹۵

دانلود رمان یکی باش با لینک مستقیم

دانلود رمان یکی باش با لینک مستقیم, دانلود کتاب اندروید, دانلود کتاب 95 , دانلود کتاب رمان ایرانیدانلود کتاب برای اندروید

دانلود رمان یکی باش با لینک مستقیم

نام: یکی باش

 زبان: فارسی

تعداد صفحات: 125

 نوع فایل: PDF

 حجم کتاب: 2.71 مگابایت

 نویسنده: فاطمه شباهنگ

 توضیحات :

این داستان در سال 1391 نوشته شده است و راجع به دختری دبیرستانی است که با شرکت در کلاس مورد علاقه اش، اتفاقات زیادی را شاهد خواهد بود. از متن کتاب: هوا خیلی سرد بود. داشتم از پا درد میمردم. فقط میخواستم زودتر برسم خونه. بارون خیس خیسم کرده بود. تا رسیدم صدبار به خودم گفتم آخه دختر تو که فهمیدی هوا ابریه چرا رفتی مرکز شهر؟! سریع کلید رو از کیفم درآوردم. به ساعتم نگاهی کردم. هشت و نیم شب بود. در رو باز کردم. توی هال که رسیدم مامانم رو دیدم که نگران نشسته و با دیدن من که خیس آب بودم مثل برق به طرفم اومد. اولاش قربون صدقم رفت، ولی یهو کانالش عوض شد و کلی سرم داد کشید که چرا دیر کردم؟!!! رفت تو آشپزخونه و ده دقیقه بعد با یه لیوان شیر داغ اومد طرفم. خیلی خسته بودم. لیوان رو گرفتم و رفتم طبقه بالا تا لباسامو در آرم. به اتاقم که رسیدم یه حس هیجان خاصی داشتم. نمیدونم چرا؟! بعد عوض کردن لباسم کنار پنجره نشستم و زل زدم به آسمون. من عاشق آسمون و ستاره هاشم.

  • مدیر
  • يكشنبه ۹ خرداد ۹۵
موضوعات