.: دکلمه همه چی از یاد آدم می ره با صدای حسین پناهی :.
| مجموعه سلام خداحافظ |
حجم = ۵/۶۱ مگابایت | مدت = ۶:۰۲ دقیقه | فرمت فایل = MP3 | کیفیت : ۱۲۸
> بیوگرافی حسین پناهی :
حسین پناهی در ۶ شهریور ۱۳۳۵ در روستای دژکوه از توابع شهر سوق از توابع شهرستان کهگیلویه زاده شد. پس از اتمام تحصیل در بهبهان به توصیه و خواست پدر برای تحصیل به مدرسه آیتالله گلپایگانی رفت و بعد از پایان تحصیلات برای ارشاد و راهنمایی مردم به محل زندگیاش بازگشت. چند ماهی در کسوت روحانیت به مردم خدمت کرد تا اینکه زنی برای پرسش مسالهای که برایش پیش آمده بود پیش حسین رفت و از حسین پرسید که فضله موشی داخل روغن محلی که حاصل چند ماه زحمت و تلاشم بود افتاده است، آیا روغن نجس است؟ حسین با وجود اینکه میدانست روغن نجس است (بنا بر نظر فقها در چنین شرایطی روغن جامد نجس نمیشود و این ادعا که ایشان روغن را نجس میدانست نیاز به منبع و رفع ابهام دارد.)، ولی این را هم میدانست که حاصل چند ماه تلاش این زن روستایی، خرج سه چهار ماه خانواده اش را باید تامین کند، به زن گفت نه همان فضله و مقداری از اطراف آنرا در بیاورد و بریزد دور، روغن دیگر مشکلی ندارد. بعد از این اتفاق بود که حسین علی رغم فشارهای اطرافیان، نتوانست تحمل کند که در کسوت روحانیت باقی بماند. این اقدام حسین به طرد وی از خانواده نیز منجر شد. حسین به تهران آمد و در مدرسه ی هنری آناهیتا چهار سال درس خواند و دوره بازیگری و نمایشنامه نویسی را گذراند.
پناهی بازیگری را نخست از مجموعه تلویزیونی محله بهداشت آغاز کرد. سپس چند نمایش تلویزیونی با استفاده از نمایشنامه های خودش ساخت که مدتها در محاق ماند با پخش نمایش «دو مرغابی در مه» از تلویزیون که علاوه بر نوشتن و کارگردانی خودش نیز در آن بازی میکرد، خوش درخشید و با پخش نمایش های تلویزیونی دیگرش، طرف توجه مخاطبان خاص قرار گرفت.
نمایشهای دو مرغابی در مه و یک گل و بهار که پناهی آنها را نوشته و کارگردانی کرده بود، بنا به درخواست مردم به دفعات از تلویزیون پخش شد. در دهه شصت و اوایل دهه هفتاد، او یکی از پرکارترین و نوآورترین نویسندگان و کارگردانان تلویزیون بود.
به دلیل فیزیک کودکانه و شکننده، نحوه خاص سخن گفتن، سادگی و خلوصی که از رفتارش میبارید و طنز تلخش بازیگر نقشهای خاصی بود. اما حسین پناهی بیشتر شاعر بود. و این شاعرانگی در ذره ذره جانش نفوذ داشت. نخستین مجموعه شعر او با نام من و نازی در ۱۳۷۶ منتشرشد، این مجموعه ی شعر تاکنون بیش از شانزده بار تجدید چاپ شد و به شش زبان زنده دنیا ترجمه شده است.
وی در ۱۴ مرداد ۱۳۸۳ و در سن ۴۹ سالگی بر اثر ایست قلبی درگذشت و به وصیت خود ایشان در قبرستانی که مادرش در انجا دفن شده در شهر سوق به خاک سپرده شد.
> متن دکلمه :
همه چی از یاد آدم می ره
مگه یادش که همیشه یادشه
یادمه قبل از سوال
کبوتر با پای من راه می رفت
جیرجیرک با گلوی من می خوند
شاپرک با پر من پر می زد
سنگ با نگاه من برفو تماشا می کرد
مست می کردم من با زنبور از گس عطر گل بابونه
سبز بودم درشب رویش گلبرگ پیاز
هاله بودم در صبح گرد چتر گل یاس
گیج می رفت سرم در تکاپوی سر گیج عقاب
نور بودم در روز
سایه بودم در شب
خود هستی بودم
روشن و رنگی و مرموز و دوان
من عفریته مرا افسون کرد
مرا از هستی خود بیرون کرد
راز خوشبختی آن سلسله خاموشی بود
خود فراموشی بود
چرخ و چرخیدن خود با هستی
حذر از دیدن خود در هستی
حلقه افتاد پس از طرح سوال
ابدی شد قصه حجر و وصال
آدمی مانده و آیا و محال
بیکرانه است دریا
کوچیکه قایق من
های آهای تو کجایی نازی
عشق بی عاشق من؟
سردمه…
مثل یک قایق یخ کرده روی دریاچه یخ، یخ کردم
عین آغاز زمین
زمین…
یه کسی اسممو گفت
تو منو صدا کردی یا جیرجیرک آواز می خوند؟
جیرجیرک آواز می خوند
تشنته؟ آب می خوای؟
کاشکی تشنه م بود!
گشنته؟ نون می خوای؟
کاشکی که گشنه م بود!
دندونت درد می کنه ؟
سردمه…
خب! برو زیر لحاف
صد لحاف هم کممه
آتیشو الو کنم؟
می دونی چیه نازی؟
تو سینه ام قلبم داره یخ می زنه
اون وقتش توی سرم، کوره روشن کردند.
پاتو چرا بستی به تخت؟
پامو بستم که اگه یه وقت
زمین سقوط کنه طوری نشم
کی؟ کی گفته زمین می خواد سقوط کنه؟
قانون دافعه گفت
چشممو دور ببینی می ری دَدَر
بوی گوگرد می دی
هی هوار
فسفر و گوگرد و تشخیص نمی دن
وای از اقبالم
وای از اقبالم
باز بارون خیال، آسیاب ذهنتو چرخونده؟
باز فیلسوف و سوال
باز عارف و سفال
باز هستی و زوال
باز آمال و محال
باز شاعر و نهال
باز کودک و خیال؟
کجاها رفته بودی؟
میخونه یا معبد؟
رنج ما قویتر از مشروبه!
میخونه افسونه!
پس چرا چشات شبیه چشای شیطونه؟
من نمی بخشم اگه جای پات بی جای پام، روی جایی حک بشه
کجاها رفته بودی؟
هیچ کجا!
رو شعاع هستی برا خودم می گشتم
همه چی برای من ممکن بود
تو خودت می بینی همه چیز عادی بود
کاه دادم به خر
کفشامو بردم گذاشتم تو کپر، که یهو نصف شبی سگ نبره
فرغونو شستم که سیمان تو کفِش خشک نشه
لحافو رو بچه ها پهن کردم
همه چی همه چی همه چی برای من ممکن بود
کار و تولید و تلاش
حرمت همسایه
می دونستم که سلام یعنی چه
می دونستم که زمان معناش چیه
من کیه
اون کدومه
می دونی؟
بعدش هم
گردونو صاف کردم
خیره ماندم به دور
انگاری سایه ام افتاد رو ماه
مثل یه هول
مثل یه غول
به خودم می گفتم: انسانم
من شعور همه آفاق هستم
می تونم برای شیر زائو ماما بشم
می تونم پلنگ و زنجیرش کنم
می تونم با تیشه
چنارو سرنگون کنم
می تونم!
بعدش هم زد به سرم که برم پشت سوال
برگردم به کودکی
تا که با چرخ خیال
وصله نور بدوزم به پیراهن شب
یه هو وسوسه شدم رفتم توی ناممکن
تو ناممکن، فیل هوا می کردن؟
آره! خوب! فیل هوا
پخش آنلاین :
دانلود :