دانلود رمان باران ماه مرداد | اندروید apk ، آیفون pdf ، epub و موبایل, دانلود رمان باران ماه مرداد با لینک مستقیم و بدون سانسور, دانلود رمان عاشقانه pdf, دانلود رمان جدید
♦ نام رمان: باران ماه مرداد
♦ زبان: فارسی
♦ ژانر رمان: عاشقانه و معمایی
♦ تعداد صفحات: 231
♦ نوع فایل: pdf
♦ حجم کتاب رمان عاشقانه: 1018 کیلوبایت
♦ نویسنده: gandom، zari dokht
♦ توضیحات:
گاهی با یک شروع ساده میتوان پایانی خوش را به ارمغان آورد، حال میخواهد آن آغاز با یک تصمیم بزرگ یا کوچک باشد.
داستان دربارهی دختری است که با توجه به علاقه و هدف مهم زندگیاش، آشپزی، تصمیمی میگیرد که دورانی عجیب به زندگیش بدهد و همان تصمیم او را وارد بازیهایی میکند؛ بازیهای خطرناکی که رنگ و بوی حقیقت دارند.رمان باران ماه مرداد رو از لاولی بوی دانلود و استفاده کنید...
قسمتی از متن رمان:
مقدمه:
به خودم گفتم از زمین که گذشت
از هوایی شدن هراسی نیست
پیشبینی نکن چه خواهد شد
عشق مثل هواشناسی نیست
عشق، باران ماه مرداد است.
***
آقا مهدی آخرین ظرف میگو رو برداشت تا برای مشتری ببره. همه در حال نظافت آشپزخونه بودند. مهتا و یاسی ظرفها رو میشستن و مسعود فرها رو تمیز میکرد، علی و محسن هم گاز رو تمیز میکردندآقای توکلی، سرآشپز هم مشغول جمعکردن وسایلش بود.
میدونستم همه از اینکه اون میخواد از آشپزخونه بره ناراحت بودند؛ اما دستهاش جوابش کرده بودند، خودش میگفت دیگه وقت بازنشستگیم رسیده.
بچهها همه تو لک بودند و کسی با کسی کاری نداشت، آشپزخونه برعکس همیشه تو سکوت کامل بود و تنها صدای بشقاب و قاشق میاومد.
تی رو گرفتم و مشغول تمیزکردن کف آشپزخونه شدم. همیشه آرزو داشتم که آشپز خوب و معروفی بشم. بعد از گرفتن لیسانسم تو رشتهی حسابداری علاقهای به ادامهدادن درسم نداشتم و تصمیم گرفتم تا دنبال کار موردعلاقهم برم. از وقتی 22 سالم بود در کنار درسم آشپزی رو دنبال کردم و کلاسهای مختلف شرکت کردم که تو اکثر این کلاسها تعریف رستوران آقای مولایی رو شنیده بودم و خیلی دوست داشتم اونجا مشغول به کار بشم. به مامان و بابا گفتم که الا و بلا باید تو همین رستوران کار کنم، اونا هم که علاقهی من رو به آشپزی میدونستند، اجازه دادن که علاقم رو پیش بگیرم. به هزار زور و زحمت تونستم به رستوران آقای مولایی بیام که یکی از رستورانهای معروف شمال بود با غذاهای خارجی، اونم نه به عنوان آشپز ولی خب دستیار هم بد نبود. مشغول کارشدم و از اون زمان شیشسال میگذره. هیجدهسال بود که آقای توکلی تو این رستوران سرآشپز بود و تقریبا همه از رفتنش ناراحت بودند؛ ولی حیف که دستهاش دیگه یاریش نمیکردند.
کارم که تموم شد، از پلههای کنار انباری آشپزخونه پایین رفتم. یاسی و مهتا آماده منتظر من تو رختکن نشسته بودند. سریع لباسهام رو عوض کردم و با بچهها به سالن رستوران رفتیم، آقای توکلی میخواست ازمون خداحافظی کنه و به قول خودش ازمون حلالیت بطلبه. جمعیتی که تو رستوران کار میکردند، دور آقای توکلی جمع شده بودند و به آقای توکلی در سکوت و منتظر نگاه میکردند. هر سه روی صندلی میز چهار نفره نشستیم و مثل بقیه به آقای توکلی که در سکوت به زمین خیره شده بود نگاه کردیم. لحظاتی بعد شروع به صحبت کرد:
- من بیستساله که آشپزم و هیجدهسال از این بیستسال رو در خدمت آقای مولایی بودم، تو این بیستسال خیلی چیزا یاد گرفتم و سعی کردم به دستیارا و شاگردامم یاد بدم؛ ولی دیگه این دستها یاریم نمیکنن، آشپز بیدست هم که... برای همهتون آرزوی موفقیت دارم. شماها جوونای بااستعدادی هستین و من مطمئنم یه روزی همهتون یه آشپز خوب و لایق میشین. ازتون میخوام اگه تو این چند سالی که با من بودین اگه بدی یا بداخلاقی کردم من رو ببخشید و حلالم کنید. وقتتون رو نمیگیرم، از همهتون ممنونم.
بعد آقای مولایی همه رو به سمت سکوی بزرگ گوشهی سالن راهنمایی کرد، یکی از کارمندای رستوران هم ازمون عکس گرفت و قرار شد اون عکس رو برا همهمون چاپ کنن.
با شونههایی افتاده، بعد از خداحافظی با هم سالن رو ترک کردیم. مهتا که مسیرش از ما جدا بود، ازمون خداحافظی کرد و رفت، من و یاسی هم مسیرمون به هم میخورد و تا یه جایی با هم میرفتیم.
یاسی در حالیکه سنگ جلوی پاش رو شوت میکرد با صدایی که ناراحتی توش موج میزد گفت:
-میگم راشا، حیف شد آقای توکلی داره میره، من که خیلی بهش عادت کرده بودم.
-آره منم همینطور واقعا آدم خوبی بود، خیلی چیزا بهمون یاد داد.
-وای از فردا سرآشپز جدید میاد، خیلی کنجکاوم ببینمش، تو چی؟
-نه زیاد، اونم حتما یه آدمیه مثل آقای توکلی دیگه.
-اوهوم، امیدوارم.
به سر خیابون که رسیدیم، از یاسی خداحافظی کردم و به سمت خونه راه افتادم.
اوایل آذر بود و هوا رو به سردی. ابرهای تیره آسمون رو پوشونده بودند، دستهای سرمازدهم رو توی جیب پالتوی کرمرنگم گذاشتم.
امروز رستوران رو واسه شام تعطیل کرده بودند؛ ولی روزای دیگه تا شب میموندیم و بابا هر شب میاومد دنبالم. عاشق دوتا فرشتهی زندگیم بودم، مامان و بابای خوبم. یادمه هیچوقتِ هیچوقت پشتم رو خالی نکردند و واسهی همین تا آخر عمرم دستبوسشونم.
داشتم از کنار سوپری سر کوچهمون رد میشدم که یادم افتاد به روشنک قول پفک دادم، دوتا پفک واسهش خریدم.
زنگ رو زدم که صدای روشنک اومد.
-کیه؟
-منم روشنک، باز کن.
-آخ جون آجی راشا اومد.
در با صدای تیکی باز شد. رفتم داخل و به حیاط بزرگمون نگاه کردم. درخت گردویی که وقتی من هشتسالم بود با بابا کاشتیمش و الان بزرگ شده بود نظرم رو جلب کرد؛ برگهاش زرد شده و بود کمکم میریختند و شاخهها رو عریان میکردند. به تاب سفیدرنگ زیر درخت نگاه کردم که تابستونا میشد خونهی روشنک برای خالهبازیش، لبخندی به یاد چادر گلدارش که موقع بازی میذاشت زدم که در رو باز کرد و از دوتا پلهی ورودی سریع دویید و اومد بغلم.
-آخ جون پفک، آخ جون پفک. مرسی آجی جون.
بـ ـوسـ محکمی از لپهاش کردم.
-خواهش میکنم نفس. بدو بریم تو تا سرما نخوردی، بدو آجی.
بعد با هم به داخل رفتیم.
-روشی مامان کجاست؟
روشنک که حالا یکی از پفکها رو باز کرده بود و جلوی تلویزیون نشسته بود و برنامه کودک میدید، به حیاط اشاره کرد و گفت:
-تو حیاط پشتی داره به گلها آب میده.
یه بـ ـوسـ دیگه از لپهای تپلی و نازش کردم و به حیاط رفتم.
مامان شلنگ رو دستش گرفته بود، به باغچه آب میداد و زیر لب یه چیزی میخوند که حدس میزدم همون لالایی باشه که واسه من و روشنک تو بچگی میخونده. نزدیکتر که شدم، فهمیدم حدسم درست بوده. از پشت بغلش کردم.
-سلام مامان خوشگلم.
ترسید و یه هین بلند کشید.
-ذلیلمرده این چه وضعه سلامکردنه!؟ نصف عمر شدم.
خندم رو قورت دادم.
-وا مامان خدانکنه، خب اینم یه جور سلامکردنه دیگه.
مامان یه چشمغره بهم رفت و دوباره مشغول آبدادن گلها شد.
دانلود رمان باران ماه مرداد | اندروید apk ، آیفون pdf ، epub و موبایل
دریافت
حجم: 1018 کیلوبایت
gandom,zari dokht,باران ماه مرداد,بهترین رمان عاشقانه ایرانی از نظر خوانندگان,دانلود جدیدترین رمان های 97,دانلود جدیدترین رمان های ایرانی,دانلود جدیدترین رمان های عاشقانه,دانلود جدیدترین رمان های نودهشتیا,دانلود جدیدترین رمان های پلیسی,دانلود رمان,دانلود رمان 2018,دانلود رمان 97,دانلود رمان pdf,دانلود رمان اندروید,دانلود رمان ایرانی,دانلود رمان با لینک مستقیم,دانلود رمان با پایان خوش,دانلود رمان باران ماه مرداد,دانلود رمان باران ماه مرداد با فرمت apk,دانلود رمان باران ماه مرداد با فرمت epub,دانلود رمان باران ماه مرداد با فرمت pdf,دانلود رمان باران ماه مرداد با لینک مستقیم,دانلود رمان باران ماه مرداد برای آیفون,دانلود رمان باران ماه مرداد برای اندروید,دانلود رمان باران ماه مرداد برای تبلت,دانلود رمان باران ماه مرداد برای جاوا,دانلود رمان باران ماه مرداد برای موبایل,دانلود رمان باران ماه مرداد برای کامپیوتر,دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان بدون سانسور pdf,دانلود رمان بدون سانسور اندروید,دانلود رمان بدون سانسور ایرانی,دانلود رمان بدون سانسور با لینک مستقیم,دانلود رمان بدون سانسور برای اندروید,دانلود رمان بدون سانسور بهشت,دانلود رمان بدون سانسور جدید,دانلود رمان بدون سانسور خارجی,دانلود رمان بدون سانسور دختر خراب pdf,دانلود رمان بدون سانسور صحنه دار,دانلود رمان بدون سانسور عاشقانه,دانلود رمان جدید,دانلود رمان جدید 97,دانلود رمان جدید نودهشتیا,دانلود رمان طنز,دانلود رمان طنز و کلکل,دانلود رمان عاشقانه,دانلود رمان عاشقانه 2018,دانلود رمان عاشقانه 97,دانلود رمان عاشقانه pdf,دانلود رمان عاشقانه با لینک مستقیم,دانلود رمان عاشقانه بدون سانسور,دانلود رمان عاشقانه برای اندروید با فرمت Apk,دانلود رمان عاشقانه جدید,دانلود رمان عاشقانه جدید apk,دانلود رمان عاشقانه فروردین 97,دانلود رمان مخصوص گوشی های اندروید,دانلود رمان نودهشتیا,دانلود رمان نودهشتیا 97,دانلود رمان های gandom,دانلود رمان های zari dokht,دانلود رمان های ارباب رعیتی,دانلود رمان های عاشقانه 97,دانلود رمان های عاشقانه اربابی,دانلود رمان های عاشقانه معروف,دانلود رمان های معروف,دانلود رمان های معروف 97,دانلود رمان های نودهشتیا,دانلود رمان های همخونه ای عاشقانه,دانلود رمان های کل کلی جدید,دانلود رمان کلکلی,دانلود پرخواننده ترین رمان های سال 97,دانلود پرخواننده ترین رمان های نودهشتیا,دانلود پرطرفدارترین رمان های عاشقانه,رمان,رمان 97,رمان ایرانی,رمان ایرانی 98ia,رمان ایرانی pdf,رمان ایرانی عاشقانه,رمان باران ماه مرداد,رمان بدون سانسور,رمان بدون سانسور ایرانی,رمان بدون سانسور عاشقانه,رمان عاشقانه,رمان عاشقانه بدون سانسور,رمان عاشقانه جدید,رمان نودهشتیا