دانلود رمان لانه ویرانی جلد اول | اندروید apk ، آیفون pdf ، epub و موبایل, دانلود رمان لانه ویرانی جلد اول با لینک مستقیم, دانلود رمان عاشقانه pdf, دانلود رمان جدید

دانلود رمان لانه ویرانی جلد اول | اندروید apk ، آیفون pdf ، epub و موبایل

نام رمان: لانه ویرانی جلد اول

 زبان: فارسی

 ژانر رمان: عاشقانه، اجتماعی و معمایی

تعداد صفحات: 1092

 نوع فایل: pdf

 حجم کتاب رمان عاشقانه: 4.21 مگابایت

 نویسنده: بهاره گندمی (بهارگل)

 توضیحات:

25 سالم بود که زندگیم دست خوش تغییرات شد. تغییراتی که شاید اول با اومدن اسم تو شروع شد؛ ولی آخرش به اسم تو ختم شد...و من نمی‌دونستم بازی روزگار چه‌قدر ناعادلانه عمل می‌کنه. اول این بازی از یک وصیت شروع شد، وصیتی که باعث شد گلبرگ کهکشان یک آدم دیگه با یک هویت دیگه بشه! رفتن به اون عمارت برای من همه چیز بود؛ چون به تو می‌رسید! به تویی که زندگی رو ازم گرفتی...به تویی که هویتم رو گرفتی! من فقط یک بازیگر ساده بودم با کلی خیال‌های رنگی که برای نبود تو خوشحالی می‌کرد. من...منی بودم که خودم رو بین نقاب سادگیِ یکی دیگه پنهان کردم تا به آخر زندگیِ تو برسم.رمان لانه ویرانی جلد اول رو از لاولی بوی دانلود و استفاده کنید...

قسمتی از متن رمان:

مقدمه:
عشق به انتها رسیده، تقدیر بر باد رفته، خاطره‌ای گمشده، فقط مانده یک دل شکسته؛ اما هنوز عاشقی هست. عاشقانه‌ای مثل من و تو، عاشقانه‌ای که هیچ سرنوشتی پایان آن را به جدایی ختم نمی‌کند.
شور عشق از یک لانه شروع شد که با هر بار دیدنت، بودنت تفاوت داشت. دیدارهایی که هیچ‌گاه به اتمام نمی‌رسد؛ که درآن پر از شعرهای عاشقانه و واژهای گمشده است؛ که شاید هیچ لیلی و مجنونی و هیچ شیرین و فرهادی آن را به یکدیگر نگفته باشند.
نمی‌دانم که چگونه آهسته و آرام در دل و جانم جای گرفتی، دلی که هر کس را به کنج خلوتش راه نمی‌داد؛ اما تو را مانند نگینی در خود نگهداری می‌کند و تو را با دلی صاف و باصداقت و با قلبی عاشق در خود جای داد. نمی‌دانم، شاید تقدیر این‌گونه تو را در لانه‌ی تنهایی‌ام جای داد و از تقدیر گریزی نیست. تقدیر، چه واژه‌ی آشنا اما غریبی که کنجِ لانه‌ی خلوت من را ویران کرد!
***
بخش اول
فندک طلاییم که سال‌هاست یادگار روح مُرده‌م بود رو میان انگشت‌هام فشردم و خیره به شعله‌ی آتشش مرور می‌کنم تا امشب باز هم مرهمی برای دردهام داشته باشم.
«چشمم میان ازدحامی که با خوشحالی منتظر دیدن جان دادنش بودن به جستجو می‌گشت تا شاید برای آخرین‌بار رحمی به یتیم بودنم کنن.
صدای زنجیرِ پاهای قفل‌شده‌ش دلم رو لرزاند که با گرفتن دست‌های سرد مادر، بی‌اختیار هردو به سمتش پرواز کردیم.»
آخ مادر، آخ که چه دردی کشیدی.
تکیه به صندلی روشن کردم تا با کشیدن کمی پیپ عطرش رو دوباره حس کنم تا برای چنین شبی کنارم باشه.
پک اول رو محکم‌تر کشیدم.
صدای خسته و ناامیدش باز هم غمناک‌ترین ملودی ذهنم شد. لبخندش مثل همیشه نبود... پر از ترس و اضطراب بود. نگاه دزدید از مادری که صورتش به سرخی همیشه نبود.
پک دوم پر از درد بود.
«سر به منی که در اوج بچگی پاهام از رفتنش به لرز افتاده بود خم کرد، عطرش بوی رفتن می‌داد.»
- یادت باشه همیشه هوای خانواده‌تو داشته باشی... به تو سپردمشون، نذار نبودنم باعث از هم پاشیدنشون بشه... اون اسمم...
«بغض کرد. چشم‌های آبی روشنش بارانی شد؛ کسی که همیشه از مردانگی مثل کوه مقتدر بود.
دست‌های زخمیِ قفل‌شده‌ی مردانه‌ش بوی رنج و دلتنگی می‌داد. کاش هیچ‌وقت دست روی سرم نمی‌کشید که سال‌ها جای خالیش را حس کنم.»
به پاهای سربازِ سیاه‌چهره، چنگ زدم.
- آقا تو رو خدا، بابای من بی‌گناهه.
لبخند زده پک سوم رو محکم‌تر زدم.
ضجه‌ی پرالتماس مادر آخرین چیزی بود که به یاد دارم و چه‌قدر این قصه آشناست!
قصه‌ی آشنای مرگ و شیون‌های پی‌درپی داغداران... قصه‌ی تمام شدن سرنوشت آدم‌ها... قصه‌ی خاک روی سر ریختن برای سرد شدن یاد. چه‌قدر این گریه‌ها می‌تونست آشنا باشه وقتی تن زخم‌خورده‌ش مقابلم جان داد. چشم می‌بندم تا نگاه پرحرف آخر پدر دردی روی دردهام نشه... تا زمزمه کردن یک اسم فراموش بشه... تا به یاد نیارم امروز مرگ کسی بود که یک عمر کمر به نابودیش بسته بودم.
پکی محکم به پیپ زدم و از روی صندلی که مدت‌هاست آرزوی نشستن روش رو ندارم بلند شدم و لبِ پنجره‌ی اتاق نشستم.
امشب هم آسمان داغدار عزای من بود که صدای باریدنش گوش‌نواز بود! کاش هیچ‌وقت شب چهاردهمی وجود نداشت.
صدای جیغ‌ها دوباره واضح شد! چشم فشردم و با پک دیگری خفه کردم صدای جیغ‌های جان‌گدازی که سال‌هاست سوهان روحم شدن... تا سال‌ها دنبال آرامشی برای خواب داشته باشم. سال‌هایی که خواب برای من حرام شد تا چنین روزی رو ببینم.
نفسم از این بی‌رحمی روزگار به شماره افتاد؛ از این‌که امشب باید خوشحال باشم که جلوی چشم‌های من جان داد؛ کاش هیچ‌وقت خودم رو بهش نشان نمی‌دادم. هنوز هم تن بی‌جانش رو که میان دست‌های سردم، سرد شد رو حس می‌کنم. من مرده بودم یا اون؟
سرم از یادآوری بُهت و ترسش تیر نفس‌گیری کشید که از درد سر به دیوار فشردم.
چی می‌خواست بگه که عجل فرصتی بهش نداد؟! اَمان از سردرد‌های نفس‌بریده که یادگار سال‌های تلخی بود.
امشبم دیر کرد؛ مثل خیلی از شب‌هایی که باید همراه من می‌بود؛ اما هنوز هم برای زخمی شدن جوان بود. از همان روزی که پدر برای همیشه رفت، یک تنه شدم مردی که مردانگی رو باید فراموش می‌کرد.
صدای شُرشُر باران و بوق‌های بلندشده از خیابان با صدای جیغ‌ها یکی شد... امان از سردرد‌های بی‌درمان.
تیمور چی‌کار کردی با من که یک لحظه هم نمی‌تونم آزاد باشم؟ یک لحظه هم نمی‌تونم دردی که روی قلب و روحم گذاشتی رو فراموش کنم! امشب باید بخندم که عزرائیلت جان داد؛ اما چرا باز هم بی‌قرارم؟ چرا با شنیدن حقیقت طاقت نیاورد و لحظه‌ی آخر طلب بخشش کرد و پرامید، تک دخترش رو به من سپرد.
خندیدم، پردرد قهقهه زدم.
باید خوشحال باشم دخترش برای بریدن سردرد‌های نفس‌گیرم وارد این بازی شد.
بالاخره اومد. صدای محکم قدم‌هاش تو سالن پیچید. می‌دونستم خبر داره، خبری که خودم زودتر از همه خبردار شدم.
اتاق تاریکِ سردم بین دودهای غلیظ پیپ پر از مه شده بود. با باز کردن در و تیمورخان پر بهتش، نفس آه‌مانندی کشیدم و دوباره بی‌حس و حال به لبه‌ی پنجره تکیه زدم.
- دیر اومدی!
تازه نگاه متعجبش به سمتم کشیده شد؛ با زدن کلید برق و روشن شدن اتاق قدمی داخل گذاشت.
- می‌خوای خودکشی کنی؟! دکتر نگفت برای تشدید سردردات خوب نیست.
پوزخند زدم.
سردرد بین تمام دردام هیچ بود.
- بگو می‌شنوم.
نفسش رو پرصدا بیرون فرستاد. خسته‌تر از من روی مبل سه‌نفره اتاق نشست.
- کهکشان مرد... سکته کرد.
بی‌خیال و بی‌توجه یک پک دیگر...
- می‌دونستی...نه؟
- برای فردا هرکیو که می‌تونی خبردار کن... دوست و آشنا فرقی نمی‌کنه، فقط می‌خوام مجلسش شلوغ باشه.
نیشخند زده، زمزمه کردم.
- کهکشان فقط دخترشو داشت!
نشنید و پرگلایه گفت:
- باید حدس می‌زدم تو زودتر خبردار میشی.
آهی کشید.
- گلبرگ تماس گرفت... تا الان اون جا بودم که بردنش سردخونه، فردا خاکش می‌کنن... می‌گفت بیرون بوده، وقتی برگشته دیده کف اتاقش افتاده.
کراواتش رو آزادتر کرد و با کشیدن خودش روی مبل چرم مشکی دوست داشتنیم، سری عقب برد و زمزمه کرد.
- حالش خیلی بد بود؛ ولی من خوشحال شدم؛ چون...
- چون بدبختی دخترشو نمی‌بینه.
با لبخندِ تلخ نیم‌نگاه بی‌تفاوتی کرد به منی که خونسرد بلند شدم و به سمت جالباسی گوشه اتاق می‌رفتم.
- تیمور، من آدم این بازی نیستم...گلبرگ خیلی تنهاست.
در یک لحظه براق‌شده به طرفش چرخیدم و انگشت اشاره‌م رو به سمتش بالا بردم.
- یادت باشه این بازی خیلی وقته شروع شده و خیلی وقته اسمت، تو لیست آدمای این بازیه.
کلافگیش آزارم می‌داد. هرمز همیشه پراز احساس بود... برعکس من!
سری به تایید تکان داد، که نگاه گرفته بارونی بلند مشکیم رو به تن کردم و با چند قدم مقابلش ایستادم. منتظر سر بالا آورد.
- هربار که می‌بینیش به خودت یادآوری کن، اون دختر خون پدریو داره که مادرت...
«تیمورخانِ» نادمی لب زد.
تنها نقطه‌ضعف هرمز که وارد این بازی شد... مادرش! همین‌طور که با لبخند کم‌رنگی کلاهم رو به سر گذاشتم به سمت در حرکت کردم.
- بیرون منتظرم... امشب باید جشن بگیریم.
اخم کرد.
- برای مرگ یکی دیگه!
با مکثی بین چهارچوب در چرخیدم و به چهره گرفته‌‌ش خیره شدم.
- برای مرگ آدمی که چند سال پیش باعث مرگ زندگیمون شد.

دانلود رمان لانه ویرانی جلد اول | اندروید apk ، آیفون pdf ، epub و موبایل

دریافت
حجم: 4.21 مگابایت

بهارگل,بهترین رمان عاشقانه ایرانی از نظر خوانندگان,دانلود جدیدترین رمان های 97,دانلود جدیدترین رمان های ایرانی,دانلود جدیدترین رمان های عاشقانه,دانلود جدیدترین رمان های نودهشتیا,دانلود جدیدترین رمان های پلیسی,دانلود رمان,دانلود رمان pdf,دانلود رمان اندروید,دانلود رمان ایرانی,دانلود رمان با لینک مستقیم,دانلود رمان با پایان خوش,دانلود رمان جدید,دانلود رمان جدید 97,دانلود رمان جدید نودهشتیا,دانلود رمان طنز,دانلود رمان طنز و کلکل,دانلود رمان عاشقانه,دانلود رمان عاشقانه 97,دانلود رمان عاشقانه pdf,دانلود رمان عاشقانه با لینک مستقیم,دانلود رمان عاشقانه برای اندروید با فرمت Apk,دانلود رمان عاشقانه جدید,دانلود رمان عاشقانه جدید apk,دانلود رمان مخصوص گوشی های اندروید,دانلود رمان نودهشتیا,دانلود رمان های ارباب رعیتی,دانلود رمان های عاشقانه اربابی,دانلود رمان های عاشقانه معروف,دانلود رمان های نودهشتیا,دانلود رمان های همخونه ای عاشقانه,دانلود رمان های کل کلی جدید,دانلود رمان کلکلی,دانلود پرخواننده ترین رمان های نودهشتیا,دانلود پرطرفدارترین رمان های عاشقانه,رمان,رمان ایرانی,رمان ایرانی 98ia,رمان ایرانی pdf,رمان ایرانی عاشقانه,رمان عاشقانه,رمان عاشقانه جدید,رمان نودهشتیا,دانلود رمان های بهارگل,دانلود رمان لانه ویرانی جلد اول,رمان لانه ویرانی جلد اول,لانه ویرانی جلد اول,دانلود رمان لانه ویرانی جلد اول با لینک مستقیم,دانلود رمان لانه ویرانی جلد اول با فرمت pdf,دانلود رمان لانه ویرانی جلد اول با فرمت apk,دانلود رمان لانه ویرانی جلد اول با فرمت epub,دانلود رمان لانه ویرانی جلد اول برای جاوا,دانلود رمان لانه ویرانی جلد اول برای تبلت,دانلود رمان لانه ویرانی جلد اول برای آیفون,دانلود رمان لانه ویرانی جلد اول برای موبایل,دانلود رمان لانه ویرانی جلد اول برای اندروید,دانلود رمان لانه ویرانی جلد اول برای کامپیوتر