دانلود رمان کالیاسا ( چشمان نفرین شده ) | اندروید apk ، آیفون pdf ، epub و موبایل, دانلود رمان کالیاسا ( چشمان نفرین شده ) با لینک مستقیم و بدون سانسور, دانلود رمان عاشقانه pdf, دانلود رمان جدید

دانلود رمان کالیاسا ( چشمان نفرین شده ) | اندروید apk ، آیفون pdf ، epub و موبایل

نام رمان: کالیاسا ( چشمان نفرین شده )

 زبان: فارسی

 ژانر رمان: عاشقانه و معمایی

تعداد صفحات: 364

 نوع فایل: pdf

 حجم کتاب رمان عاشقانه: 1.56 مگابایت

 نویسنده: پروانه ق ( قهارزاده )

 توضیحات:
لب صخره ایستادم و به درون آب خیره شدم. حیوان درون رودخانه کف بالا می‌آورد و وحشیانه پیش می‌‎رفت. اگر یک قدم برمی‌داشتم و خودم را توی دهانش می‌انداختم چه می‌شد؟!
آن‌چه در این رمان آمده‌است، داستانی غیرمعمول و صدالبته غیرمعقول است که با موضوع معمولی علاقه دختری به یک پسر شروع می‌شود و در انتها سر از ناکجا‌آباد در می‌آورد و در آخر آن‌چه از آن باقی می‌ماند، اندوخته‌های کالیاسا است که چراغ راهنمای اوست در مسیری که در انتها به داشته‌هایی می‌رسد که ندانسته آن‌ها را نفی می‌کرده است.​رمان کالیاسا ( چشمان نفرین شده ) رو از لاولی بوی دانلود و استفاده کنید...

قسمتی از متن رمان:

«فصل اول»
«غریبانه»​
با عجله به سمت ایستگاه قطار می‌دویدم. با دست چپم چمدانم را که کمی سنگین بود، دنبال خودم می‌کشیدم و در همان‌حال با دست راستم در تلاش بودم بلیتم را از جیب بغلی کوله پشتی‌ام بیرون بکشم.
مأمور قطار آخرین مسافر را سوار کرده‌ بود و می‌خواست در قطار را ببندد که با دیدن من مجبور شد صبر کند. بلیت را که کمی پاره شده بود، به دستش دادم. بی‌حوصله نگاهی سرسری انداخت و پس داد. چمدان را به سختی از پله‌ها بالا کشیدم؛ در حالی‌که مأمور کوچک‌ترین تلاشی برای کمک به من نکرد.
به زحمت از میان مسافران سرگردان در راهرو، کوپه‌ام را پیدا کردم. در کوپه را که باز کردم، مثل همیشه همه‌ی سرها به سمتم برگشت. یک زن و دو مرد در کوپه بودند. خدا را شکر کردم که هیچ خانواده‌ای در کوپه نیست. هیچ حوصله سر و صدای بچه‌ها را نداشتم. خوشبختانه صندلی‌ام کنار پنجره افتاد.
سر جایم که نشستم، قطار راه افتاد و من خوشحال از اینکه همه‌ی درخت‌ها و ساختمان‌ها درخلاف جهت من حرکت می‌کنند، به بیرون خیره شدم. همیشه از اینکه خلاف جهت حرکت قطار بنشینم، خوشم می‌آمد.
مدتی بعد از دیدن مناظر اطراف خسته شدم و توجهم به دختری که درست روبرویم نشسته بود، جلب شد. به نظر همسن خودم می‌رسید. شاید هم مثل من دانشجو بود. شاید هم نه! آرایش غلیظ صورتش، لنز تابلو آبی‌رنگش و ناخن‌های سرخ‌رنگش هیچ شبیه دانشجوها نبود. بیشتر شبیه کسانی بود که به مهمانی باشکوهی دعوت دارند.
با جدیت سعی می‌کردم به پسری که دو صندلی دورتر از دختر گوشه کوپه کنار در نشسته بود، نگاه نکنم؛ ولی زیرچشمی هم می‌توانستم موهای بلند پرکلاغی، چشمان درشت و مرموز مشکی‌رنگش را ببینم که به من خیره شده بود. هر چه او جلف و سبک‌سر به نظر می‌رسید، پسری که دو صندلی آن طرف‌تر خودم نشسته بود، آقا و متشخص بود. کت و شلوار خوش‌دوخت، ساعت گران‌قیمت، موهای مرتب و چهره متینش از او شخصیتی دل‌نشین ساخته بود. کتابی می‌خواند که از این زاویه هر چه سعی کردم نتوانستم عنوانش را ببینم.
قطار در ایستگاه توقف کرد. حواسم از همسفرینم پرت شد و نگاهم به بیرون شیشه افتاد. عده‌ای در ایستگاه در رفت و آمد بودند. دختر جوانی در حال سوارشدن بود و مرد مسنی که می‌خورد پدرش باشد، چمدانش را به دستش می‌داد.
راستی، آخرین‌باری که کسی دنبالم به ایستگاه قطار آمد، کی بود؟ شاید همان ترم اول!
قطار دوباره راه افتاد. نمی‌دانم چه شد که یک‌دفعه احساس تشنگی شدیدی کردم. شیشه‌ی آب‌معدنی را از روی میز چوبی مقابلم برداشتم و شروع به خوردن کردم. داشتم فکر می‌کردم که چه آب گرمی‌ست که چشمم به کوله‌ام روی حفاظ بالا سرم افتاد که چپه شده بود و گوشه یکی از لباس‌های زیرم از لای زیپ نیمه‌بازش بیرون افتاده بود. هول شدم! از جایم بلند شدم تا قبل از اینکه چشم‌های هیز پسر روبرویی به آن بیفتد، جمع و جورش کنم که از شانس بدم شیشه‌ی آب که هنوز دستم بود، یک وری شد و همه آب باقی‌مانده‌اش روی کتاب پسر بغل دستی خالی شد.
با دست‌پاچگی شیشه را بالا گرفتم و لباس را در کوله‌ام چپاندم و گفتم:
- ببخشید آقا، اصلاً نفهمیدم چی شد!
پسر که دیگر اثری از آرامش ساعاتی قبل در چهره‌اش دیده نمی‌شد، با اوقات تلخی گفت:
- یعنی چی خانم؟ ببخشیدِ شما به چه درد من می‌خوره؟ ببین چه بلایی سر کتاب نازنین آورد. شما می‌دونید این کتاب چه‌قدر قیمتشه؟
به من برخورد. لحنش خیلی تندو تیز بود؛ ولی الحق و الانصاف حق داشت. کتابش عین موش آب کشیده شده‌ بود.
با اکراه گفتم:
- لطف کنید اسم و مشخصات کتاب رو بدید براتون تهیه می‌کنم.
با اخم جواب داد:
- لازم نکرده. به جای این حاتم بخشیا بهتره از این به بعد حواستون رو جمع کنید!
دیدم اگر بیشتر از این قضیه را کش بدهم ممکن است حرف نامربوطی بزنم که نتوانم جمعش کنم؛ سر جایم نشستم و رویم را به طرف شیشه گرداندم.
حیف آخرش هم نفهمیدم اسم کتاب چه بود؟
ایستگاه بعدی دختر روبرویی از قطار پیاده شد. من ماندم و این دو نخاله! حالا خر را بیاور و باقالی را بار کن.
نخاله‌ی روبرویی هم‌چنان از آن گوشه نگاه‌های مرموز می‌انداخت. نخاله‌ی کناری هم هر چند دقیقه یکبار سرش را از روی کتابی که نمی‌دانم دوباره از کجا ظاهر کرده بود، بلند می‌کرد و نگاه‌های خشمناک نثارم می کرد. دستش را طوری روی کتاب گذاشته بود که انگار می‌خواهم بپرم و دوباره کتابش را آبکش کنم.
با عصبانیت به خودم توپیدم:« دندت نرم. خدا رو شکر می‌کردی خانواده تو کوپه نیست حالا بِکِش. باید با این دو تا نره غول تنها بمونی.»
یک لحظه به سرم زد از کوپه بیرون بروم؛ ولی دیدم اصلاً در توانم نیست از بین این دو تا غول بیابانی رد شوم.
حالا دیگر همه‌جای کوپه برایم جالب شده بود؛ صندلی‌ها، پنجره، سقف، جای بار، همه‌جا قابل نگاه‌کردن بود، غیر از جایی که این دو نشسته بودند.
داشتم به حرف M که یک نفر با خودکار قرمز روی میز چوبی نقاشی کرده بود، نگاه می‌کردم که یکدفعه دست نخاله‌ی روبرویی به سمت در کوپه که دختر بعد از رفتنش نیمه‌باز گذاشته بود، رفت. آن را بست و زنجیرش را انداخت. بعد از جای خود بلند شد. به آرامی به پنجره نزدیک شد و آن را که از قبل باز بود، بست. پرده را کشید و همان‌جا روبروی من نشست.
با اینکه ترسیده بودم، سعی کردم اعتراض کنم؛ ولی زبان در دهانم قفل شده بود. در همین لحظه نخاله‌ی کناری هم خودش را به سمت من کشید. کنارم نشست و قبل از اینکه عکس‌العملی انجام دهم، دستش را روی پایم گذاشت. انگار به بدنم برق وصل کردند. پایم را عقب کشیدم و خواستم جیغ بکشم که دستش را روی دهانم گذاشت.
در همین اوضاع ناگهان نخاله‌ی روبرویی از جای خود بلند شد، یقه نخاله کناری را گرفت و با هم درگیر شدند.
من که دهانم آزاد شده بود، شروع به جیغ‌کشیدن کردم و سعی کردم از کوپه خارج شوم؛ ولی هیکل درشت آن‌ها اجازه خروج به من نمی‌داد.
برایم جای تعجب داشت با این همه سروصدای ما آدم‌هایی که سایه‌شان را می‌دیدم که از پشت در رد می‌شوند، هیچ عکس‌العملی نشان نمی‌دهند.
در همین گیر و دار ناگهان گوشی‌ام روی میز کنار آب معدنی ها شروع به لرزیدن کرد و عکس سیاوش تمام‌قد روی صفحه افتاد. دستم را به طرفش دراز کردم؛ ولی قبل از اینکه به آن برسد، گوشی لرزش دیگری به خود داد، از روی میز پایین افتاد و از دسترسم دور شد.
داشتم از ترس غالب تهی می‌کردم و مانده بودم چه خاکی به سر بریزم که ناگهان نوری از آگاهی به ذهنم تابید. موجی از خوشحالی و آرامش به سمتم هجوم آورد و بالاخره فهمیدم.
من دارم خواب می بینم!
صدایی مانند کوبیدن به گوشم رسید و چشمانم را باز کردم.
مأمور قطار بی‌سیم به دست وسط کوپه ایستاده‌بود. نخاله‌ها هم‌چنان سرجاهایشان عین ماست وارفته بودند.
مأمور قطار بلیت‌های آن دو را پانچ کرد. به من که رسید، بلیتم را که در جیبم مچاله شده بود به دستش دادم. نگاهی به من و بلیتم و نگاهی به دو نخاله انداخت و گفت:
- دیگه چیزی نمونده، به زودی می‌رسیم.
دوباره سر جایم نشستم. سعی می‌کردم به نخاله‌ها نگاه نکنم، به همان میزان هم تلاش داشتم به خوابم فکر نکنم.
نگاهی به گوشی‌ام انداختم؛ با اینکه می‌دانستم در آن خبری نیست. حدسم درست از آب در آمد.
دوباره به خودم توپیدم:« آخه دخترِ خل، اون کی مثل آدم و به وقت به تو زنگ زده که حالا دفعه دومش باشه!»
حرف مأمور قطار درست بود و همان موقع رسیدیم. بعد از دو نخاله از کوپه خارج شدم.
پایم را که از قطار بیرون گذاشتم، دوباره بدو بدو شروع شد. نزدیک غروب بود و اگر دیر به جلوی ایستگاه می‌رسیدم همه‌ی ماشین‌ها پر می‌شدند و می‌رفتند و احیاناً شب را باید در ایستگاه قطار می‌گذراندم.
به زیرگذر که رسیدم، آه از نهادم برآمد. چمدان و پله دو عنصر آشتی‌ناپذیر زندگی من هستند.
با فلاکت چمدان را به پایین پله‌ها رساندم. نفس‌زنان طول تونل تاریک را به دنبال سایه‌های سیاه دویدم. به پله‌های خروج که رسیدم، مثل برق‌گرفته‌ها در جا خشک شدم و فکر کردم چهـطور چمدانم را به آن بالا برسانم. در همین لحظه دستی از میان سایه‌ها بیرون آمد. مثل برق چمدان را از جا کند و با خود از پله‌ها بالا برد. اول ترسیدم و فکر کردم دزد چمدانم را دزدیده؛ ولی بیشتر که دقت کردم، موهای بلند و لباس‌های نامرتبش را تشخیص دادم. او همان نخاله‌ی روبرویی بود.
چمدان را بالای پله‌ها گذاشت. در حالی که پاهایم به شدت درد گرفته بود، به زور خودم را به چمدان رساندم. نفس گرفتم و خواستم از او تشکر کنم؛ ولی تا سرم را برگرداندم میان جمعیت ناپدید شده بود.

دانلود رمان کالیاسا ( چشمان نفرین شده ) | اندروید apk ، آیفون pdf ، epub و موبایل

دریافت
حجم: 1.56 مگابایت

بهترین رمان عاشقانه ایرانی از نظر خوانندگان,دانلود جدیدترین رمان های 96,دانلود جدیدترین رمان های ایرانی,دانلود جدیدترین رمان های عاشقانه,دانلود جدیدترین رمان های نودهشتیا,دانلود جدیدترین رمان های پلیسی,دانلود رمان,دانلود رمان pdf,دانلود رمان اندروید,دانلود رمان ایرانی,دانلود رمان با لینک مستقیم,دانلود رمان با پایان خوش,دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان بدون سانسور pdf,دانلود رمان بدون سانسور اندروید,دانلود رمان بدون سانسور ایرانی,دانلود رمان بدون سانسور با فرمت pdf,دانلود رمان بدون سانسور با لینک مستقیم,دانلود رمان بدون سانسور برای اندروید,دانلود رمان بدون سانسور بهشت,دانلود رمان بدون سانسور جدید,دانلود رمان بدون سانسور خارجی,دانلود رمان بدون سانسور دختر خراب,دانلود رمان بدون سانسور زناشویی,دانلود رمان بدون سانسور شفق,دانلود رمان بدون سانسور صحنه دار,دانلود رمان بدون سانسور عاشقانه,دانلود رمان بدون سانسور غریزه,دانلود رمان بدون سانسور پلیسی,دانلود رمان بدون سانسور کتی,دانلود رمان بدون سانسور یک شب طولانی,دانلود رمان جدید,دانلود رمان جدید 96,دانلود رمان جدید نودهشتیا,دانلود رمان طنز,دانلود رمان طنز و کلکل,دانلود رمان عاشقانه,دانلود رمان عاشقانه 96,دانلود رمان عاشقانه pdf,دانلود رمان عاشقانه انگلیسی,دانلود رمان عاشقانه با لینک مستقیم,دانلود رمان عاشقانه بدون سانسور,دانلود رمان عاشقانه بدون سانسور 2018,دانلود رمان عاشقانه بدون سانسور 96,دانلود رمان عاشقانه بدون سانسور pdf,دانلود رمان عاشقانه بدون سانسور ایرانی,دانلود رمان عاشقانه بدون سانسور با فرمت apk,دانلود رمان عاشقانه بدون سانسور با فرمت pdf,دانلود رمان عاشقانه بدون سانسور با لینک مستقیم,دانلود رمان عاشقانه بدون سانسور با پایان خوش,دانلود رمان عاشقانه بدون سانسور برای اندروید,دانلود رمان عاشقانه بدون سانسور صحنه دار,دانلود رمان عاشقانه بدون سانسور پلیسی,دانلود رمان عاشقانه برای اندروید با فرمت Apk,دانلود رمان عاشقانه جدید,دانلود رمان عاشقانه جدید apk,دانلود رمان عاشقانه دانشگاهی,دانلود رمان عاشقانه نگاه دانلود,دانلود رمان مخصوص گوشی های اندروید,دانلود رمان نودهشتیا,دانلود رمان های ارباب رعیتی,دانلود رمان های عاشقانه اربابی,دانلود رمان های عاشقانه معروف,دانلود رمان های نودهشتیا,دانلود رمان های همخونه ای عاشقانه,دانلود رمان های پروانه ق ( قهارزاده ),دانلود رمان های کل کلی جدید,دانلود رمان کالیاسا ( چشمان نفرین شده ),دانلود رمان کالیاسا ( چشمان نفرین شده ) با فرمت apk,دانلود رمان کالیاسا ( چشمان نفرین شده ) با فرمت epub,دانلود رمان کالیاسا ( چشمان نفرین شده ) با فرمت pdf,دانلود رمان کالیاسا ( چشمان نفرین شده ) با لینک مستقیم,دانلود رمان کالیاسا ( چشمان نفرین شده ) برای آیفون,دانلود رمان کالیاسا ( چشمان نفرین شده ) برای اندروید,دانلود رمان کالیاسا ( چشمان نفرین شده ) برای تبلت,دانلود رمان کالیاسا ( چشمان نفرین شده ) برای جاوا,دانلود رمان کالیاسا ( چشمان نفرین شده ) برای موبایل,دانلود رمان کالیاسا ( چشمان نفرین شده ) برای کامپیوتر,دانلود رمان کلکلی,دانلود پرخواننده ترین رمان های نودهشتیا,دانلود پرطرفدارترین رمان های عاشقانه,رمان,رمان ایرانی,رمان ایرانی 98ia,رمان ایرانی pdf,رمان ایرانی عاشقانه,رمان بدون سانسور,رمان عاشقانه,رمان عاشقانه بدون سانسور,رمان عاشقانه جدید,رمان عاشقانه خارجی بدون سانسور,رمان نودهشتیا,رمان کالیاسا ( چشمان نفرین شده ),پروانه ق ( قهارزاده ),کالیاسا ( چشمان نفرین شده )