من از تنهایی میترسم

 

عاشقم نماندی ...
یا نبودی اصلا ،
چه فرقی می کند وقتی ،
باران خاطره شدی بر وجود من ...
و زخم یادت را ،
تازیانه تازیانه ،
بر دل احساسم نشاندی ...
درد میکنم مرورت را ،
در این روز و شب های لجن گرفته ...
برگرد و خاطراتت را نیز با خود ببر ...
خواهش میکنم ،
من از تنهایی میترسم ...