گاهی وقتا دلم می خواد بازیگوش بشم ...
دوس دارم پا برهنه تو کوچه ها بدوم ...
اینقدر حس شادی ش زیاده ،
که مسخره کردن دیگران رو جدی نمیگیرم ...
و تو جواب شون ،
فقط شونه هامو بالا میندازم ...
همین ...
وقتی که زندگی خیلی تکراری میشه ،
دلم میخواد به پرها یا گل های قاصدک فوت کنم ...
دلم میخواد وقتی که خیلی غمگینم ،
دماغمو به شیشه ی پنجره فشار بدم ...
ظاهرا بزرگ شدم اما بهونه هام هنوزم کودکانه س ...
من تو زمستونا از کفش های خیس نمیترسم ...
وای ...
که چقدر دلم میخواد ،
گوله های برفی رو یواشکی به سمتت پرت کنم ...