حیف که نمیشود

 

گاهی وقتها دلم میخواد آواز بخونم ...
لی لی کنم ،
بپرم تا دستم به یه توت قرمز برسه ...
توی کوچه ها بازی کنم ...
دوچرخه سواری و آب نبات چوبی ...
موهای بلندم روی شونه هام و وقتی که می دوم ،
باد هر تارشو به یه طرف ببره ...
به جای باز کردن در با کلید سنگ بزنم به شیشه ...
حیف که نمیشود ،
کودک درونم خسته شده از خانومی ...