یعنی امشب می آیی ؟

 

امشب می خواهم ...
در دنج ترین جای دنیا بنشینم ...
و مردی باشد که حرف های در گوشی ام را بشنود ...
زیر گوشم نجوا کند ...
در آغوشم بکشد ...
و گرمای وجودش به قلب شکسته ام آرامش ببخشد ...
دلم می خواهد بگوید :
نگران نباش بانو من آمده ام که تا همیشه بمانم ...
که شیرینی بپاشم به روی تلخی های نبودنم ...
باز هم پناه دل خستگی هایت باشم ...
اعتراف کند که بی من نتوانسته ...
که شبها خواب به چشم های خسته اش نیامده ...
که دلتنگم بوده ...
یعنی امشب می آیی ؟