دانلود رمان جادوگر | اندروید apk ، آیفون pdf ، epub و موبایل, دانلود رمان جادوگر با لینک مستقیم و بدون سانسور, دانلود رمان عاشقانه pdf, دانلود رمان جدید
♦ نام رمان: جادوگر
♦ زبان: فارسی
♦ ژانر رمان: عاشقانه، فانتزی و تخیلی
♦ تعداد صفحات: 271
♦ نوع فایل: pdf
♦ حجم کتاب رمان عاشقانه: 933 کیلوبایت
♦ نویسنده: witch
♦ توضیحات:
داستان دربارهی یه دختره، دختری با قدرتهای عجیب که قراره به همه چیز پایان بده.
دختری که انتخاب شده تا قدم در راهی بذاره که پایانش معلوم نیست.
تنها سلاحی که داره عشق و محبتیه که توی قلبشه و جادویی که توی وجودش میدرخشه.
پس با جادوگر قصه همراه بشین تا پایان این راه معلوم بشه.رمان جادوگر رو از لاولی بوی دانلود و استفاده کنید...
مقدمه:
رازها چیزهای عجیبی هستند. در اعماق بعضی رازها حقیقتی بزرگ قرار دارد؛ اما این حقایق تا کی میتوانند پنهان باشند؟
وقتی همه چیز سر جای خود قرار بگیرد، پازل رازها کامل میشود و این پایان نیست! سرآغازی جدید است!
قسمتی از متن رمان:
اما: جدی، فعال
آتنا: خدای اندیشه و هنر یونانی
آروین: آزموده و آزمایش شده
***
با صدای ضربههای محکمی که به در خورد، وحشتزده از خواب پریدم. با سرعت خودم رو به در رسوندم و بازش کردم. به محض اینکه در باز شد، صدای خنده بلند شد.
وقتی فهمیدم کار اون آتنای مارمولکه، دمپایی رو برداشتم و افتادم دنبالش.
- اگه جرئت داری وایسا!
- مگه دیوونه شدم؟
داشتم با سرعت از پلهها پایین میاومدم، به آخر راهپله که رسیدم آتنا داد زد.
- اِما مراقب باش!
ولی من پام لیز خورد و با سر داخل یه چیز نرم فرو رفتم. وقتی سرم رو بیرون آوردم عمق فاجعه رو حس کردم. کیک تولدم که دست لاله خانم (خدمتکار خونه) بود نابود شده بود!
دستم رو روی صورتم کشیدم و سعی کردم جلوی چشمهام رو از خامه پاک کنم. با بیحالی گفتم:
- وای خدا! کیک تولدم!
آتنا با این حرفم زد زیر خنده و گفت:
- خیلی باحال شدی، کل صورتت خامهای شده.
خاله و عمو هم که با این سر و صدا داخل سالن اومده بودند، ایستاده بودن و به من میخندیدند.
با چندش سعی کردم خامههای بیشتری رو از روی صورتم پاک کنم و گفتم:
- این افتضاحه!
خاله رو به من کرد و گفت:
- اما بهتره بری و صورتت رو بشوری. من و باربد (عمو) هم میریم دوباره کیک سفارش بدیم.
خاله رفت که آماده بشه و عمو هم اومد پیش من و گفت:
- اشکال نداره، اتفاقه دیگه!
سری تکون داد و همین جوری که میخندید از سالن خارج شد. لاله خانم هم گفت:
- از دست جوونهای امروزی! ناسلامتی امروز هجده ساله میشی دختر، دیگه این بچه بازیها چیه؟
نوچ نوچی کرد و با ظرف کیک خراب شده به سمت آشپزخونه رفت. آتنا گفت:
- بیخیال بابا! هیچکس تو این خونه عادی نیست! بیا بریم صورتت رو بشور.
دوباره از پلهها بالا رفتیم و به سمت اتاق آتنا راه افتادیم. به محض اینکه وارد اتاق شدیم، آتنا خودش رو روی تخت انداخت و گفت:
- آخیش! راحت شدما.
سری تکون دادم، به سمت دستشویی راه افتادم و گفتم:
- هر کی ندونه فکر میکنه کوه کندی!
آتنا غر زد:
- ای بابا! خب خستمه دیگه.
روبهروی روشویی ایستادم، دستهام رو پر از آب کردم و چشمهام رو بستم. آب رو آروم روی صورتم ریختم و به سختی سعی کردم بشورمش. بعد از اینکه حسابی صورتم رو شستم و با دستهام دنبال حوله گشتم و صورتم رو باهاش خشک کردم.
چشمهام رو باز کردم و اولین چیزی که دیدم، دوتا گوی سبز رنگ بود؛ ارثیهای از پدر و مادری که ندیده بودمشون.
به بقیه اجزاء صورتم نگاه کردم؛ پوستم خیلی سفید بود و یه جورایی بیروح میزد. بینی معمولی و لبهای کوچکی داشتم. چشمهای سبزم زیباترین عضو صورتم بود و همیشه درخشش خاصی داشت.
دستی به موهای طلاییای که اطراف صورتم نامرتب ریخته شده بود کشیدم. همیشه با خودم این فکر رو میکنم که آیا من شبیه مادرم هستم یا پدرم؟ ای کاش فقط یکبار میتونستم ببینمشون!
آهـی کشیدم و از دستشویی بیرون اومدم. آتنا روی تختش خوابیده بود. از نظر من باید اسمش رو داخل کتاب گینس بنویسن، چون واقعا توی خوابیدن سرعت زیادی داشت!
یادم به این همه زمانی که با هم بودیم افتاد. من و اون از بچگی با هم داخل پرورشگاه دوست بودیم؛ تا اینکه خاله و عمو قبول کردند هر دوی ما رو به فرزند خوندگی قبول بکنند و اسمهامون رو هم عوض کردند.
هیچوقت دوست نداشتند مامان یا بابا صداشون کنیم؛ برای همین ما هم بهشون خاله و عمو میگیم.
با دیدن لباسهای آماده آتنا که روی تخت افتاده بود، یادم اومد که امروز روز تولدمه، یه روز مهم! امروز من هجده ساله میشم.
داشتم فکر میکردم که یادم اومد امروز قراره با آتنا بریم بیرون و بگردیم. به قیافهی مظلومش داخل خواب نگاه کردم، لبخند شیطانی زدم و فوری پریدم روی تختش و داد زدم:
- آتی!
آتنا صاف روی تختش نشست و گفت:
- چی شده؟
با خنده گفتم:
- مگه قرار نبود بریم بیرون؟
با چشمهای عصبانی به من نگاه کرد و گفت:
- نمیتونستی مثل آدم بیدارم کنی؟
با پررویی گفتم:
- تو هم نمیتونستی صبح من رو مثل آدم بیدار کنی؟
کمی با خشم بهم نگاه کرد و گفت:
- حرف حساب جواب نداره، ولی بار آخرت باشه! حالا زود آماده شو تا بریم بگردیم.
چشمکی زدم و گفتم:
- چشم مامان بزرگ.
آتنا خواست دنبالم بیوفته که سریع فرار کردم.
همونجوری که میخندیدم آماده شدم و به سمت حیاط راه افتادم. آتنا داشت ماشین رو از حیاط بیرون میبرد.
گاون یک سال از من بزرگتر بود و گواهینامه هم گرفته بود. تا وقتی به پارک برسیم همش خندیدیم و اذیت کردیم. آتنا ماشین رو کنار یه پارک قشنگ پارک کرد و پیاده شدیم.
تا وقتی که جای خوبی برای نشستن پیدا کنیم، همش احساس میکردم کسی پشت سرم راه میاد و تعقیبم میکنه؛ البته چیز جدیدی نیست، چون چند ماهه که این حس رو دارم و این روزهای آخری، خیلی زیادتر شده.
آتنا گفت:
- میای بریم بستنی بخوریم؟
- آره، ولی منظورت اینه که پولش رو خودت میدی دیگه؟
- آره خسیس خانم، برو بشین تا بخرم و بیام.
- باشه، ولی زود بیا!
اطرافم رو نگاه کردم، نیمکت کوچیکی رو دیدم و روی اون نشستم.
با صدای جیغی که از روی شادی بود، سرم رو برگردوندم و به بچههایی نگاه کردم که غرق بازی کودکانه خودشون بودند. احساس کردم کسی کنارم نشست. بهش نگاه کردم، یه پیرزن خیلی پیر با لباسهای ساده بود.
لبخندی زدم و گفتم:
- سلام مادر جان.
پیرزن نگاهی به من کرد و گفت:
- سلام دخترم! روز قشنگیه مگه نه؟
سری تکون دادم و گفتم:
- بله! روز خیلی خوبیه، آخه امروز تولدمه.
یه لحظه با خودم گفتم:
- آخ جوگیر! نمیتونی آبروی خودت رو نبری و ساکت بشی؟ آخه این رو هم باید به همه بگی که تولدته؟
درگیر این حرفی که زده بودم شدم که حرف پیرزن باعث شد کاملا همه تفکراتم نابود بشه.
پیرزن سری تکون داد وگفت:
- آره میدونستم.
باتعجب گفتم:
- میدونستید؟ ولی شما...
حرفم رو قطع کرد، به چشمهام زل زد و گفت:
- امشب اصلا شب خوبی نیست، مراقب باش دختر!
گیج حرفهایی که زده بود بودم و داشتم فکر میکردم که منظورش چیه گفتم:
- ببخشید...
ولی پیرزن نبود! با تعجب از سر جام بلند شدم و به اطراف نگاه کردم. هیچ اثری از اون نبود!
زمزمه کردم:
- اینجا چه خبره؟!
دانلود رمان جادوگر | اندروید apk ، آیفون pdf ، epub و موبایل
دریافت
حجم: 993 کیلوبایت
witch,بهترین رمان عاشقانه ایرانی از نظر خوانندگان,جادوگر,دانلود جدیدترین رمان های 96,دانلود جدیدترین رمان های ایرانی,دانلود جدیدترین رمان های عاشقانه,دانلود جدیدترین رمان های نودهشتیا,دانلود جدیدترین رمان های پلیسی,دانلود رمان,دانلود رمان pdf,دانلود رمان اسطوره,دانلود رمان اندروید,دانلود رمان ایرانی,دانلود رمان با لینک مستقیم,دانلود رمان با پایان خوش,دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان بدون سانسور برای اندروید,دانلود رمان بدون سانسور برای ایفون,دانلود رمان بدون سانسور بهشت,دانلود رمان بدون سانسور خارجی,دانلود رمان بدون سانسور عاشقانه,دانلود رمان بدون سانسور غریزه,دانلود رمان بدون سانسور پنجره,دانلود رمان بدون سانسور کتی,دانلود رمان بدون سانسور گناهکار pdf,دانلود رمان جادوگر,دانلود رمان جادوگر با فرمت apk,دانلود رمان جادوگر با فرمت epub,دانلود رمان جادوگر با فرمت pdf,دانلود رمان جادوگر با لینک مستقیم,دانلود رمان جادوگر برای آیفون,دانلود رمان جادوگر برای اندروید,دانلود رمان جادوگر برای تبلت,دانلود رمان جادوگر برای جاوا,دانلود رمان جادوگر برای موبایل,دانلود رمان جادوگر برای کامپیوتر,دانلود رمان جدید,دانلود رمان جدید 2018,دانلود رمان جدید 96,دانلود رمان جدید نودهشتیا,دانلود رمان شفق,دانلود رمان صحنه دار,دانلود رمان طنز,دانلود رمان طنز و کلکل,دانلود رمان عاشقانه,دانلود رمان عاشقانه 96,دانلود رمان عاشقانه pdf,دانلود رمان عاشقانه با لینک مستقیم,دانلود رمان عاشقانه برای اندروید با فرمت Apk,دانلود رمان عاشقانه جدید,دانلود رمان عاشقانه جدید apk,دانلود رمان قرار نبود,دانلود رمان مخصوص گوشی های اندروید,دانلود رمان معشوق ممنوعه,دانلود رمان نودهشتیا,دانلود رمان های witch,دانلود رمان های ارباب رعیتی,دانلود رمان های عاشقانه اربابی,دانلود رمان های عاشقانه معروف,دانلود رمان های نودهشتیا,دانلود رمان های همخونه ای عاشقانه,دانلود رمان های کل کلی جدید,دانلود رمان کتی,دانلود رمان کلکلی,دانلود رمان گناهکار,دانلود پرخواننده ترین رمان های نودهشتیا,دانلود پرطرفدارترین رمان های عاشقانه,رمان,رمان ایرانی,رمان ایرانی 98ia,رمان ایرانی pdf,رمان ایرانی عاشقانه,رمان بدون سانسور,رمان بدون سانسور بهشت,رمان بدون سانسور تلگرام,رمان بدون سانسور دختر خراب pdf,رمان بدون سانسور دنیای من,رمان بدون سانسور شفق,رمان بدون سانسور غریزه,رمان بدون سانسور غزال,رمان بدون سانسور معشوق ممنوعه,رمان بدون سانسور کتی,رمان جادوگر,رمان عاشقانه,رمان عاشقانه جدید,رمان نودهشتیا