۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «بغض» ثبت شده است

دیوانه باران زده

دیوانه باران زده

 

اول ها، دیدن دستت در دستش برایم سخت بود ...
اما حال عادت کردم ...
مرا سنگ نامیدند ...
چون هیچ کس اشکم را ندید و همه گفتند : چه ساده گذشتی ...
اما ...
من بغض هایم را زیر بالشم و اشک هایم را زیر باران جا میگذارم ...
بقول سهراب که میگفت : چشم ها را باید شست، جور دیگر باید دید ...
شستم ولی ...

  • parnian mmm
  • جمعه ۲۲ آذر ۹۲

خواستن، توانستن است

خواستن، توانستن است

 

هرگاه این جمله را میبینم، بغض میکنم :

خواستن، توانستن است ...

یعنی او نخواست که نشد؟!...

  • parnian mmm
  • جمعه ۲۲ آذر ۹۲

به تلنگری فرو میریزند

به تلنگری فرو میریزند

 

کسانی که فقط لبخند میزنن ولی چشاشون پره غمه ...
اینها درونشون یک زلزله 10 ریشتره ...
فقط دارند مقاومت میکنند ...
اینها به تلنگری فرو میریزند ...
مبادا کاری کنید روی شما خراب شوند ...
آنوقت دیگه جمع کردنشان کار هر کس نیست ...

  • مدیر
  • چهارشنبه ۱۹ تیر ۹۲
موضوعات