منم این خسته دل و درمانده
به تو بیگانه پناه آورده
منم آن از همه دنیا رانده
در رهت هستی خود گم کرده
از ته کوچه مرا می بینی
می شناسی ام و در می بندی
شاید ای با غم من بیگانه
بر من از پنجره یی می خندی
با تو حرفی دارم
منم این خسته دل و درمانده
به تو بیگانه پناه آورده
منم آن از همه دنیا رانده
در رهت هستی خود گم کرده
از ته کوچه مرا می بینی
می شناسی ام و در می بندی
شاید ای با غم من بیگانه
بر من از پنجره یی می خندی
با تو حرفی دارم
متن عاشقانه
پاییز از حوالی حوصله ات که بگذرد ...
من زرد می شوم ...
و تا کفش های رفتنت جفت می شود ...
غریب می مانم ...
و نیلوفرانه دوستت دارم ...
غرورم ...
محکم تر از این حرف ها بود ...
اما رفتن تو ...
فرو ریخت تمام ستون های دلم را ...
شب باشد ...
با خودت خلوت کنی ...
و یکی یکی ...
اشتباه هایت را خط بزنی ...
تمام تنم می سوزد از زخم هایی که خورده ام ...
درد یک اتفاق که شاید با اتفاق تو ...
دردش متفاوت باشد ...
من از دست رفته ام ، شکسته ام ...
می فهمی ؟
به انتهای بودنم رسیده ام ...
اما اشک نمی ریزم ...
پنهان شده ام پشت لبخندی که درد می کند ...
شاید آرام تر میشدم ...
فقط و فقط ...
اگر میفهمیدی ...
حرفهایم به همین راحتی که میخوانی ...
نوشته نشده اند ...
همه زندگی من تو بودی ....
تا چشم ها را بستم ...
آرزویم تو شدی ...
فکر رفتن کردم ...
سمت و سویم تو شدی ...
تا که لب وا کردم ...
گفتگویم تو شدی ...
در میان سکوت شبهایم ...
جستجویم تو شدی ...
قطار می رود ...
تو می روی ...
تمام ایستگاه می رود ...
و من چقدر ساده ام ...
که سالهای سال ...
در انتظار تو ...
ﻋﺎﺷﻖ ﺟﻤﻠﻪ ﻫﺎﯾﯽ ﺍﻡ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯿﺨﻮﻧﯽ ...
ﯾﻪ ﻧﻔﺲ ﻋﻤﯿﻖ ﭘﺸﺘﺶ ﻣﯿﮑﺸﯽ ...
ﻭ ﺗﻮ ﯾﻪ ﺛﺎﻧﯿﻪ ﯾﻪ ﺩﻧﯿﺎ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﻣﯿﺎﺩ جلوی چشمت ...