می آیی ،
عاشق میکنی ،
محو میشوی ...
تا فراموشت میکنم ،
دوباره می آیی ...
تازه میکنی خاطراتت را ،
محو میشوی ...
می آیی ،
عاشق میکنی ،
محو میشوی ...
تا فراموشت میکنم ،
دوباره می آیی ...
تازه میکنی خاطراتت را ،
محو میشوی ...
سرم را شاید بتوانند گرم کنند دیگران ...
اما وقتی تو نیستی ...
هیچ کس نیست دلم را گرم کند ...
چقدر سخت است ...
منتظر کسی باشی ...
که هیچ وقت ...
فکر آمدن نیست ...
قبل ترها شهامتم بیشتر بود ...
چشمم را که تر می کردند دنیا را به گریه می انداختم ...
بیخیال ...
این روزها گریستن هم حوصله می خواهد ...
وقتی که حتی رودخانه های پنهان شده در چشمهایم ...
با منت ...
صورتم را نقاشی می کنند ...
کلافگی این روزهایم را مدیون توام ...
با تو زیادی خوش میگذشت ...
عادت نداشتم ...