تو را و تنها تو را می بویم و می بوسم ...
تا بدانی تنها چیزی که ...
بی هیچ هراسی مرا ...
به سوی آغوش تو می کشاند ...
عشق است ...
تو را و تنها تو را می بویم و می بوسم ...
تا بدانی تنها چیزی که ...
بی هیچ هراسی مرا ...
به سوی آغوش تو می کشاند ...
عشق است ...
ﻋﺎﺷﻖ ﺟﻤﻠﻪ ﻫﺎﯾﯽ ﺍﻡ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯿﺨﻮﻧﯽ ...
ﯾﻪ ﻧﻔﺲ ﻋﻤﯿﻖ ﭘﺸﺘﺶ ﻣﯿﮑﺸﯽ ...
ﻭ ﺗﻮ ﯾﻪ ﺛﺎﻧﯿﻪ ﯾﻪ ﺩﻧﯿﺎ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﻣﯿﺎﺩ جلوی چشمت ...
همین که هستی ...
همین که لا به لای کلماتم نفس می کشی ...
راه می روی ...
در آغوشم میگیری ...
همین که پناه واژه هایم شده ای ...
همین که سایه ات هست ...
قاصدک دلم عجیب هوای پریدن دارد ...
یک فوت مهمان تو ...
نه ...
صبر کن ...
انگار نگاه تو کافیست ...
نگاهش که میکنی ...
ساده میپرد ...
تو فقط نگاه کن ...
خودش راه رسیدن را خوب میشناسد ...
دلم نه عشق میخواهد ...
نه دروغهای قشنگ ...
نه ادعاهای بزرگ ...
نه بزرگهای پر ادعا ...
دلم یک فنجان قهوه داغ میخواهد ...
و یک دوست ، که بشود با او حرف زد ...
و بعد پشیمان نشود ...
دلمان کوچک است ولی ...
آنقدر جا دارد که برای هر ...
عزیزی که دوستش داریم ...
نیمکتی بگذاریم، برای همیشه ...
گیرم تمام دنیا بگویند ما مال هم نیستیم ...
ما به درد هم نمیخوریم ...
گیرم برای زیر یک سقف رفتن، عشق آخرین معیار این جماعت باشد ...
گیرم دوست داشتن بدون سند حرام باشد ...
عجیب باشد ...
باور نکردنی باشد ...
گیرم تا آخر عمر تنها بمانم ...
دلم هوس یک دوست قدیمی کرده ...
یک رفیق شش دانگ ...
یک آرام دل ،
کسی که امتحانش را در رفاقت پس داده ...
و دیگر محک زدن و زیر و رو کردنی در کار نباشد ...
رفیقی که ،
من نگویم و او بشنود ...
عشق یک واژه پر پیچ و خم است ...
سر آن یک عین است ...
عین یعنی همان چشم که سر آغاز جنون میگردد ...
پس از آن شین داریم ...
شین را دقت کن که چه اندازه فراز است و فرود ...
و به ما میگوید که نه در اوج ببالی به خودت ...
و نه دلسرد شوی وقت شکست ...
آخر عشق ببین قاف چه حالی دارد ...
نقطه هایش به قدر من و توست ...
آخر عشق فقط آغوش است ...
این روزها ...
هیچ چیز سر جایش نیست ...
جز تو ...
چه زیبا جا گرفته ای در دلم ...
وقتی دو قلب برای یکدیگر بتپد ،
هیچ فاصله ای دور نیست ...
هیچ زمانی زیاد نیست ...
و هیچ عشق دیگری ،
نمی تواند آن دو را از هم دور کند ...
مرد همه چیز تمام من ...
با هر نفست به زمانه ثابت شده ...
تنها مرد زمین که لیاقت عاشق شدن را دارد ...
تو هستی ...
شک نکن ...
ﺗﻤﺎﻡ ﺩﻧﻴﺎ ،
ﺩﺭ آﻏﻮﺷﺖ ﺧﻼﺻﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ...
ﻛﻮﺩﻛﺎﻧﻪ ﭘﻨﺎﻩ ﻣﻴﺒﺮﻡ ،
ﺑﻪ ﺧﻼﺻﻪ ﻱ ﺩﻧﻴﺎ ...
می دانی ...
میان دستهای کوچکت که حلقه می کنی دور تنم ،
میان گرمای تنت که تمامم در آن گم می شود ...
هیچ کس دستش به من نمی رسد ...
ممنون که هستی ...
لذت آغوش بی دغدغه و عشق ناب تو را ،
با هیچ چیز عوض نمی کنم ...
یادت می یاد چی شد که من یکدفعه عاشقت شدم ...
بدون اینکه بذاری سوار قایقت شدم ...
یادت می یاد نگات پر از شکایت و فاصله بود ...
اما بجاش نگاه من صبور و پر حوصله بود ...
یادت می یاد وقتی که من گفتم چقدر دوستت دارم ...
گفتی ببین من فرصت این قصه ها را ندارم ...