دانلود رمان طوفان تاریکی | اندروید apk ، آیفون pdf ، epub و موبایل, دانلود رمان طوفان تاریکی با لینک مستقیم و بدون سانسور, دانلود رمان عاشقانه pdf, دانلود رمان جدید
♦ نام رمان: طوفان تاریکی ( جلد سوم زاده تاریکی )
♦ زبان: فارسی
♦ ژانر رمان: احساسی و تخیلی
♦ تعداد صفحات: 350
♦ نوع فایل: pdf
♦ حجم کتاب رمان عاشقانه: 1.34 مگابایت
♦ نویسنده: ldkh
♦ توضیحات:
همه چیز در سیاهی و خاموشی غوطه ور است که با آمدن شخصی مرموز جرقه ی انتقام زده می شود، آتش دوباره به پا می شود و طوفان درست می کند، زاده ی تاریکی برمی گردد با آتش انتقامی که در سینه دارد و طوفانی که در راه است، طوفانی از جنس تاریکی.رمان طوفان تاریکی رو از لاولی بوی دانلود و استفاده کنید...
قسمتی از متن رمان:
به طرف ماشین رفتم. در رو سریع باز کردم و سوارش شدم. چشمهام رو از فشار خستگی بستم و سرم رو به صندلی تکیه دادم و نفس عمیقی کشیدم. تموم تنم خستگی رو فریاد میزد؛ سوزش چشمهام اثباتش میکرد. انگشتهام رو روی چشمهای بستهشدهام گذاشتم و فشار خفیفی بهشون وارد کردم که کمی درد گرفتند. «لعنتی» زیر لب زمزمه کردم و کاپشنم رو از تنم بیرون آوردم. برخلاف بیرون که قصد داشت ازم یه آدمبرفی درست کنه، داخل ماشین خیلی گرم و طاقتفرسا بود.
کاپشن رو روی صندلی کنارم انداختم؛ اما با به یاد آوردن دو جفت چشم آبی معصوم دوباره دست دراز کردم و کاپشن رو توی مشتم گرفتم و به عقب پرتش کردم. کمی تو جای خودم تکون خوردم. سیستم گرمکنندهی ماشین رو روشن کردم و دریچه رو رو به صورت خودم تنظیم کردم. گرمایی که با ملایمت مثل یه نسیم به صورتم میخورد، حس لذتبخشی بهم میداد؛ انگار خستگی تنم رو مثل یه برف آب میکرد و جونی دوباره بهم میبخشید. توی خلسهی شیرینی فرو رفته بودم و کم مونده بود که خوابم ببره که با صدای تقتق شیشه، چشمهام رو باز کردم و سرم رو برگردوندم. شیشه رو پایین دادم که چشمهام روی صورت سفید و گردش موند؛ لبش از سرما سفید شده بود. ناخودآگاه لبخندی زدم و گفتم:
- بیا سوار شو، یخ زدی.
سرش رو تکون داد و روی صندلی کناریم جا گرفت. به چهرهی بانمکش خیره شدم. لبخندی رفتهرفته روی لبم در حال شکلگرفتن بود که با لحن بچگانهی همیشگیش پرسید:
- اوم، چرا اینجوری نگاه میکنین؟
لبخندم عمق گرفت. سرم رو تکون دادم و گفتم:
- تمام صورتت قرمزه؛ مخصوصاً دماغت.
سرش رو تکون داد که چندتا از تار موهای نارنجیش از کلاه پشمیش بیرون زد. دستم رو به طرف کلاهش بردم و از سرش کشیدم و گفتم:
- هی! وقتی که توی ماشینی احتیاجی به این نیست.
و بعد کلاه رو روی دستش گذاشتم که گفت:
- یادم رفت.
سرم رو تکون دادم و ماشین رو روشن کردم. سرعتم رو کمی بیشتر کردم و از آموزشگاه دور شدم. نمیدونم چرا؛ اما ناخودآگاه نفس راحتی کشیدم. آموزشگاه و مدرسه جونی برام نمیذاشتند. حواسم رو به جلو دادم. باید تینا رو به خونهاش میرسوندم. با اومدن اسمش توی ذهنم، تصویرش جلوی چشمم نقش گرفت. برگشتم و به چهرهی سفیدش که با کک و مکهایی که چیزی از زیبایی و معصومیتش کم نمیکرد، نگاه کردم. از چهرهاش معصومیت میبارید. یهو برگشت و با نگاهش غافلگیرم کرد. مثل همیشه وقتی از چیزی ناراحته شروع به تند حرفزدن کرد:
- خانم معلم من صورتم مشکلی داره که شما هی بهم میخندین؟
بدون توجه به اینکه در حال رانندگیام سرم رو به عقب پرت کردم و شروع به خندیدن کردم. این دخترک معصوم و ساده، تنها کسی بود که میتونست من رو اینطور به قهقهه بندازه. دخترکی که شاید زندگیش شبیه من بود؛ با این تفاوت که...
تینا با چشمهایی که از ترس گرد شده بودند به جلو نگاه کرد و با لحن وحشتزدهای گفت:
- وای خانم معلم الان تصادف میکنیم!
سرم رو پایین آوردم. نفسی طولانی کشیدم و به روبروم خیره شدم. انگار تونسته بود خستگی رو از تنم بکشه بیرون. دوباره لبخندی زدم و سعی کردم بیشتر حواسم به خیابون و رانندگیم باشه تا با جون هردومون بازی نکنم. پوزخندی زدم. من که چیزیم نمیشد؛ اما تینا نباید آسیب میدید. پام رو روی ترمز فشار دادم. هردو کمی به جلو خم شدیم و دوباره به عقب برگشتیم. کمربندش رو باز کرد و با اون چشمهای قهوهایش که حالا برق خوشحالی توشون میدرخشید و لبهای سرخش که حالا به خنده باز شده بود گفت:
- خیلی ممنونم خانم معلم؛ شما خیلی مهربونید!
این دختر ویروس لبخند داشت که به من هم انتقال داده بود. لبخندی زدم و گفتم:
- مراقب خودت باش تینا!
سرش رو پایین انداخت و با انگشتهاش بازی کرد. دوباره لبخندی زدم و گفتم:
- چیزی ش...
سرش رو بالا آورد. یهو به طرفم پرید و لپم رو بوسید. برگشت عقب، پیاده شد و به طرف خونهاش دوید. اولش مبهوت بودم؛ اما بعد کمکم لبخندم عمق گرفت. از مرز لبخند رد شدم و شروع کردم به خندیدن. همونطور که میخندیدم، پام رو روی گاز گذاشتم و از کوچه خارج شدم. همینطور که از کوچه خارج میشدم لبخند من هم کمکم محو میشد. برای یه لحظه برگشتم و به جای خالیش نگاه کردم که چشمم روی کلاه پشمیش موند. لبخندی مثل یه نسیم صورتم رو نوازش داد. این دختر حتی وقتی هم که نبود من رو شاد میکرد. دختر سربههوا! کلاهش رو جا گذاشته بود. با همون لبخند برگشتم و به جاده نگاه کردم.
جادهای نسبتاً شلوغ و پر از ماشینهای مختلف که صدای بوقزدنشون بالا رفته بود. بعد از چیزی حدود چهل دقیقه رانندگی، جلوی آپارتمان ترمز کردم. ماشین رو وارد پارکینگ کردم و ازش پیاده شدم. به سکوت پارکینگ گوش سپردم. نفس عمیقی کشیدم و شروع به راهرفتن کردم. ترجیح میدادم از پلهها بالا برم. دوباره خستگی رو توی رگها و سلولهای بدنم حس میکردم. غول خستگی که هر بار درست همین ساعت باهاش جنگ داشتم برگشتهبود. آروم از پلهها بالا رفتم. هر پلهای که بالا میرفتم تخت گرم و نرمم با ملافهی آبیرنگ جلوی چشمم بود. چشمهام از ابر غولی که به چشمهام حمله کرده بود، خمار شده بودند. خواب چیزی بود که همیشه میتونست من رو شکست بده. توی زندگیم خیلی کم میخوابیدم. بعضی روزها به چهار ساعت هم نمیکشید؛ اما روزهای تعطیل خوب بود. حداقل مدرسه رفتن تعطیل بود و من میتونستم کل روز رو بخوابم؛ البته اگه برگهها میذاشتند.
به در قهوهای روبروم نگاه کردم. زیپ کیفم رو باز کردم و دستم رو توش بردم و دنبال کلید گشتم. پیداش که کردم، کلید رو توی قفل انداختم. قفل در با صدای تیکمانندی باز شد. دوباره کلید رو توی کیفم انداختم و بیخیال زیپ بازشدهاش شدم. دستگیره رو توی دستم گرفتم و آروم بازش کردم. در خونه بدون هیچ صدایی باز شد. پا داخل راهروی تاریک خونه گذاشتم. با به یاد آوردن چیزی اخمهام توی هم رفت. من همیشه چراغ رو روشن میذاشتم! شونهای بالا انداختم؛ حتما یادم رفته بود! دستم رو به دیوار گرفتم و آرومآروم قدم برداشتم. خواستم کیف رو از دوشم بردارم که یهو همهجا روشن شد. نور مثل هزارتا خنجر وارد چشمهام شد. دستم رو سریع روی چشمم گذاشتم که صدای فریاد چندین نفر به هوا رفت:
- تولدت مبارک!... تولدت مبارک!
دانلود رمان طوفان تاریکی | اندروید apk ، آیفون pdf ، epub و موبایل
دریافت
حجم: 1.34 مگابایت
دانلود رمان زاده تاریکی ( جلد اول )
دانلود رمان فصل تاریکی ( جلد دوم )
ldkh,بزرگترین سایت دانلود رمان,بهترین رمان عاشقانه ایرانی از نظر خوانندگان,دانلود جدیدترین رمان های 97,دانلود جدیدترین رمان های ایرانی,دانلود جدیدترین رمان های بدون سانسور,دانلود جدیدترین رمان های عاشقانه,دانلود جدیدترین رمان های نودهشتیا,دانلود جدیدترین رمان های پلیسی,دانلود رمان,دانلود رمان pdf,دانلود رمان اندروید,دانلود رمان ایرانی,دانلود رمان با لینک مستقیم,دانلود رمان با پایان خوش,دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان بدون سانسور pdf,دانلود رمان بدون سانسور ایرانی,دانلود رمان بدون سانسور با لینک مستقیم,دانلود رمان بدون سانسور بهشت,دانلود رمان بدون سانسور خارجی,دانلود رمان بدون سانسور شفق,دانلود رمان بدون سانسور صحنه دار,دانلود رمان بدون سانسور عاشقانه,دانلود رمان بدون سانسور کتی,دانلود رمان بدون سانسور یک شب طولانی,دانلود رمان جدید,دانلود رمان جدید 97,دانلود رمان جدید نودهشتیا,دانلود رمان دختر خراب با فرمت apk,دانلود رمان طنز,دانلود رمان طنز و کلکل,دانلود رمان طوفان تاریکی,دانلود رمان طوفان تاریکی با فرمت apk,دانلود رمان طوفان تاریکی با فرمت epub,دانلود رمان طوفان تاریکی با فرمت pdf,دانلود رمان طوفان تاریکی با لینک مستقیم,دانلود رمان طوفان تاریکی برای آیفون,دانلود رمان طوفان تاریکی برای اندروید,دانلود رمان طوفان تاریکی برای تبلت,دانلود رمان طوفان تاریکی برای جاوا,دانلود رمان طوفان تاریکی برای موبایل,دانلود رمان طوفان تاریکی برای کامپیوتر,دانلود رمان عاشقانه,دانلود رمان عاشقانه 97,دانلود رمان عاشقانه pdf,دانلود رمان عاشقانه با لینک مستقیم,دانلود رمان عاشقانه بدون سانسور,دانلود رمان عاشقانه بدون سانسور pdf,دانلود رمان عاشقانه بدون سانسور با فرمت pdf,دانلود رمان عاشقانه بدون سانسور برای اندروید,دانلود رمان عاشقانه بدون سانسور صحنه دار,دانلود رمان عاشقانه برای اندروید با فرمت Apk,دانلود رمان عاشقانه جدید,دانلود رمان عاشقانه جدید apk,دانلود رمان مخصوص گوشی های اندروید,دانلود رمان نودهشتیا,دانلود رمان نگاه دانلود,دانلود رمان های ldkh,دانلود رمان های ارباب رعیتی,دانلود رمان های عاشقانه اربابی,دانلود رمان های عاشقانه معروف,دانلود رمان های نودهشتیا,دانلود رمان های همخونه ای عاشقانه,دانلود رمان های کل کلی جدید,دانلود رمان کلکلی,دانلود پرخواننده ترین رمان های نودهشتیا,دانلود پرطرفدارترین رمان های عاشقانه,رمان,رمان ایرانی,رمان ایرانی 98ia,رمان ایرانی pdf,رمان ایرانی عاشقانه,رمان بدون سانسور بهشت,رمان جدید,رمان جدید 97,رمان زناشویی بدون سانسور,رمان طوفان تاریکی,رمان عاشقانه,رمان عاشقانه جدید,رمان فوریو,رمان نودهشتیا,طوفان تاریکی