چشم من باز گریست ...
قلب من باز ترک خورد و شکست ...
باز هنگام سفر بود و من از چشمانت می خواندم ...
که سفر خواهی کرد و از این عشق گذر خواهی کرد ...
و نخواهی فهمید ...
بی تو این باغ پر از پاییز است ...
چشم من باز گریست ...
قلب من باز ترک خورد و شکست ...
باز هنگام سفر بود و من از چشمانت می خواندم ...
که سفر خواهی کرد و از این عشق گذر خواهی کرد ...
و نخواهی فهمید ...
بی تو این باغ پر از پاییز است ...
همین که هستی ...
همین که لا به لای کلماتم نفس می کشی ...
راه می روی ...
در آغوشم میگیری ...
همین که پناه واژه هایم شده ای ...
همین که سایه ات هست ...
نمیدانم کدام درد بزرگتر است ...
دردی که آنرا بی پرده تحمل می کنی ...
یا دردی که ...
بخاطر ناراحت نکردن کسی که دوستش داری ...
توی دلت می ریزی و تاب می آوری ...
گلوی آدم را ...
گاهی باید بتراشند ...
تا برای دلتنگی های تازه جا باز شود ...
دلتنگی هایی که جایشان نه در دل ...
که در گلوی آدم است ...
دلتنگی هایی که میتوانند آدم را خفه کنند ...
عشق من ...
از آن دسته معدود مردانی است ...
که وقتی نمی بینی اش انگار چیز بزرگی کم داری ...
چیزی قد تمام نهایت دوست داشتن ...
که با کسی تکرار نمیشود ...
قاصدک دلم عجیب هوای پریدن دارد ...
یک فوت مهمان تو ...
نه ...
صبر کن ...
انگار نگاه تو کافیست ...
نگاهش که میکنی ...
ساده میپرد ...
تو فقط نگاه کن ...
خودش راه رسیدن را خوب میشناسد ...
دلمان کوچک است ولی ...
آنقدر جا دارد که برای هر ...
عزیزی که دوستش داریم ...
نیمکتی بگذاریم، برای همیشه ...
ﺩﺭ ﻣﺮﺩ ﻫﺎ ...
حسی ﻫﺴﺖ ﻛﻪ ﺍﺳﻤﺸﻮ ﻣﻴﺬﺍﺭﻥ ﻏﻴﺮﺕ ...
ﻭ به ﻫﻤﻮﻥ ﺣﺲ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻢ ﻫﺎ ﻣیگن ﺣﺴﺎﺩﺕ ...
ﺍﻣﺎ ...
ﻣﻦ به ﻫﺮﺩﻭﺷﻮﻥ ﻣﻴﮕﻢ عشق ...
ﺗﺎ ﻋﺎشق نباشی ...
نه غیرتی میشی نه حسود ...
به یک جایی از زندگی که رسیدی,میفهمی رنج را نباید امتداد داد ...
باید مثل یک چاقو که چیزها را میبرد و از میانشان میگذرد ...
از بعضی آدم ها بگذری و برای همیشه تمامشان کنی ...
اقرار مرا بر پیشانیت حک کن ...
تا در لابه لای این ثانیه های کهنه و مندرس نامی از احساس نبرم ...
من باختم ...
به خود باختم ...
به تصور غلط هبوط فرشته های آدم نما باختم ...
و حالا که گوشه ی اتاقم حماقت هایم را می شمارم ...
آرام آرام در این جمله ی تو زاده می شوم که گفتی :
سنگ باش تا سنگسار نشوی ...
چگونه بفرستم تپش های قلبم را ...
برای تو تا باور کنی ؟
تو را از یاد بردن ،
کار من نیست ...
یه روزی میرسه که ...
جای خالیم رو با هیچ چیز نمیتونی پر کنی ...
من " خاص " نبودم ...
فقط ...
عشقم بی ریا بود ...
و عشق بی ریا کیمیاست ...
اگر لحظه ای به یادت آمدم ...
زود از ذهنت بیرونم نکن ...
من برای این لحظه ساعت ها به یادت بوده ام ...
دلم هوس یک دوست قدیمی کرده ...
یک رفیق شش دانگ ...
یک آرام دل ،
کسی که امتحانش را در رفاقت پس داده ...
و دیگر محک زدن و زیر و رو کردنی در کار نباشد ...
رفیقی که ،
من نگویم و او بشنود ...
خندیدن خوب است ...
قهقهه عالیست ...
گریستن آدم را آرام میکند ...
اما ...
لعنت بر بغض ...