آدمهایی هستند که شاید کم بگویند " دوستت دارم "
یا شاید اصلا به زبان نیاورند دوست داشتنشان را
بهشان خرده نگیرید !
این آدمها فهمیده اند "دوستت دارم" حرمت دارد
مسئولیت دارد
ولی وقتی به کارهایشان نگاه کنی
دوست داشتن واقعی را میفهمی ...
آدمهایی هستند که شاید کم بگویند " دوستت دارم "
یا شاید اصلا به زبان نیاورند دوست داشتنشان را
بهشان خرده نگیرید !
این آدمها فهمیده اند "دوستت دارم" حرمت دارد
مسئولیت دارد
ولی وقتی به کارهایشان نگاه کنی
دوست داشتن واقعی را میفهمی ...
تو مرا نادیده بگیر ...
و من ...
بدنم روز به روز کبود تر می شود ...
از بس ...
خودم را میزنم ...
به نفهمی ...
متن عاشقانه
یک نفر ...
در همین نزدیکی ها ...
چیزی به وسعت یک زندگی ...
برایت جا گذاشته است ...
خیالت راحت باشد ...
آرام ...
چشمهایت را ببند ...
امشب می خواهم ...
در دنج ترین جای دنیا بنشینم ...
و مردی باشد که حرف های در گوشی ام را بشنود ...
زیر گوشم نجوا کند ...
در آغوشم بکشد ...
و گرمای وجودش به قلب شکسته ام آرامش ببخشد ...
دلم می خواهد بگوید :
نگران نباش بانو من آمده ام که تا همیشه بمانم ...
برای خودم مردی شده ام ...
این روزها در سکوت سرسخت ...
بی صدا گریه میکنم ...
ولی ...
دنیا ...
مواظبم باش ...
قلبم هنوز زنانه میزند ...
من و تو درهم گره خورده ایم ...
گره ای کور بنام سرنوشت ...
تو آنسوی تفاوت های محض و من نشسته در تردید ...
تو انتخاب میکنی و میروی ...
و من ...
هنوز به ای کاش ها دل بسته ام ...
که ای کاش می ماندی و باهم گره از کارمان میگشودیم ...
آنقدر دیر آمدی ...
که رنگ چشمانت ...
و طرح کت سورمه ای تو ...
از یادم رفت ...
آنقدر دیر آمدی ...
که صد پیمانه نشاط وحشی ...
پاییز از حوالی حوصله ات که بگذرد ...
من زرد می شوم ...
و تا کفش های رفتنت جفت می شود ...
غریب می مانم ...
و نیلوفرانه دوستت دارم ...
می خواهم از تو بنویسم برای تو که در تمام لحظاتم وجود داری ...
خنده هایم برای توست با تو بودن مرا شاد می کند ...
و بی تو بودن مرا گریان ...
تو با من هستی در حالی که در کنارم نیستی ...
تو با منی چون در قلب منی ، قلبم را با دنیا عوض نمی کنم ...
چون تو در آنی و من تنها تو را دوست دارم ...
تو را ...
به جای همه کسانی که نشناخته ام ...
دوست می دارم ...
تو را به خاطر عطر نان گرم ...
برای برفی که آب می شود ...
دوست می دارم ...
تو را برای دوست داشتن ...
دوست می دارم ...
برای اشکی که خشک شد و هیچ وقت نریخت ...
لبخندی که محو شد و هیچ گاه نشکفت ...
باران بند آمد ...
ولی نبودن تو همچنان می بارد ...
باران بند آمد ...
ولی دوست داشتن تو بند نمی آید ...
نمی دانم ...
چرا امشب واژه هایم ...
خیس شده اند ...
مثل آسمانی که امشب ...
می بارد ...
و اینک باران ...
بر لبه ی پنجره ی احساسم ...
می نشیند ...
و چشمانم را نوازش می دهد ...
دیگر آیینه ای در اتاقم نیست ...
زمانی که رفتی آن را از پنجره بیرون انداختم ...
وقتی تو نیستی دلیلی ندارد به خودم برسم ...
رژ بمالم , چشمانم را سیاه کنم و یا موهایم را آراسته ...
دیگر شیشه ی عطرهایم خالی نمیشود ...
دلتنگی یعنی ...
رو به روی دریا باشی ...
خاطرات یک خیابان ...
خفه ات کند ...