می آیی ،
عاشق میکنی ،
محو میشوی ...
تا فراموشت میکنم ،
دوباره می آیی ...
تازه میکنی خاطراتت را ،
محو میشوی ...
می آیی ،
عاشق میکنی ،
محو میشوی ...
تا فراموشت میکنم ،
دوباره می آیی ...
تازه میکنی خاطراتت را ،
محو میشوی ...
هی مرد ...
من زنم ...
اما زخمی که به دلم گذاشتی ،
خیلی عمیق تر از پک های مردانه ای ست ...
که تو هر روز به سیگارت میزنی ...
دل به هرکس مسپار ...
گرچه، عاشق باشد ...
حکم دلداری، فقط عشق که نیست ...
او بجز عشق باید لایق عمق نگاهت باشد ...
و کمی هم بیمار ...
تا نگاه تو تسکین بدهد روحش را ...
دل به هرکس مسپار ...
سرم را شاید بتوانند گرم کنند دیگران ...
اما وقتی تو نیستی ...
هیچ کس نیست دلم را گرم کند ...
کاش می فهمیدی ...
بی تو لحظاتم ...
چه سخت می گذرند ...
و من برای دوباره داشتنت ...
به معجزه دل بسته ام ...
قبل ترها شهامتم بیشتر بود ...
چشمم را که تر می کردند دنیا را به گریه می انداختم ...
بیخیال ...
این روزها گریستن هم حوصله می خواهد ...
وقتی که حتی رودخانه های پنهان شده در چشمهایم ...
با منت ...
صورتم را نقاشی می کنند ...
اتاق تنهایی من ، قبله ی بی خانمان من است ...
آن زمان که دنیا را میگذارم کنار زانوهایم را بغل میکنم ...
و ...
مرگ تدریجی سایه هایی که روی دیوار می رقصند ...
کنج اتاق هم اجل امانشان نمی دهد ...
دیوارها جلو میکشند تا قبله ام را تنگ تر کنند ...
افسوس که فقط قاب عکس تو را به من نزدیک تر می کنند ...
کلافگی این روزهایم را مدیون توام ...
با تو زیادی خوش میگذشت ...
عادت نداشتم ...
هیچ گاه ...
به خاطر هیچ کس ...
دست از " ارزشهایت " نکش ...
چون زمانی که آن فرد از تو دست بکشد ...
تو می مانی و یک " منِ " بی ارزش ...
خودم را دوست دارم ...
از روزی که دریافته ام جز خودم کسی را ندارم ...
که دلداریم بدهد ...
برایم آواز بخواند و با همه ی بدی هایم ترکم نکند ...
از وقتی خودم را دوست دارم ...
دیگر تنها نیستم ...
بعضیا میذارن میرن ...
اما نه کاملا، هر از گاهی بر میگردن ...
ببینن هنوز از رفتنشون داغونی یا نه ؟
اگه داغون باشی کاری به کارت ندارن ...
اما اگه خوب باشی چنان داغونت میکنن ...
که تا چندین سال بعد رفتنشونم نتونی رو پا بشی ...