اونی که واقعا دوست داشته باشه ...
شاید اذیتت کنه ...
ولی هیچ وقت عذابت نمیده ...
شاید چند روزی هم حالتو نپرسه ...
ولی همه حـواسش پـیشِ تـوئه ...
شاید بـاهات قـهر کنه ...
ولی هیچ وقت راحت ازت دل نمیکنه ...
اونی که واقعا دوست داشته باشه ...
شاید اذیتت کنه ...
ولی هیچ وقت عذابت نمیده ...
شاید چند روزی هم حالتو نپرسه ...
ولی همه حـواسش پـیشِ تـوئه ...
شاید بـاهات قـهر کنه ...
ولی هیچ وقت راحت ازت دل نمیکنه ...
تو می توانستی تاج سرم باشی ...
که انگار من پادشاه عاشقان جهانم ،
و تو ملکه ی رشک برانگیز شعرها ...
چه فایده ،
حالا هر دو آدم هایی معمولی هستیم ...
مرد ...
چیزی داره به نام غرور ،،،
برای همین همه فکر میکنن دلش از سنگه ...
وگرنه ،،،
هزار بار بیشتر از زن به احساسات و نوازش نیاز داره ...
باور نداری ؟
آهنگی غمگین تر از صدای گریه ی مرد سراغ داری ؟
کاش صدای هق هق گریه ام را باد به تو می رساند ،
تا بدانی " بی تو " چه می کشم ...
کاش قاصدک این پیغام را به تو می رساند ،
که امید و آرزوهایم بی تو آهسته آهسته در حال فرو ریختن است ...
ﺧﯿﺎﻧﺖ ﮐﺮﺩﻩ ؟
ﺷﺐ ﻫﺎ ﺑﻪ ﯾﺎﺩﺵ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ ؟
ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﻧﺒﺎﺵ ،
ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﺗﻮ ﺗﻨﻬﺎ ﺁﺭﺯﻭﯼ ﺯﻧﺪﮔﯿﺶ میشی ...
ﺍﯾﻦ ﺑﺪﺗﺮﯾﻦ ﺍﻧﺘﻘﺎﻣﻪ ...
تنهایی را ترجیح میدهم ،،
به تن هایی که ،،
روحشان با دیگریست ..
تنهایی تقدیر من نیست ،،
ترجیح من است ..
جهان زانو می زند برای عشق ...
من ادعای عشق نکردم ،،،
با تو صادقانه گفتم :
آنچه را که بود و هست ...
من ادعا نکردم ،،،
اما عاشقم ...
تو تا آخر عمر ،،،
درگیر من خواهی بود ...
و تظاهر می کنی نیستی ...
مقایسه، تو را از پا در خواهد آورد ،،،
من می دانم به کجای قلبت شلیک کرده ام ...
تو دیگر خوب نخواهی شد ...
در زندگی برای هر آدمی ،
از یک روز ،
از یک جا ،
از یک نفر به بعد ،
دیگر هیچ چیز مثل قبل نیست ...
نه روزها، نه رنگ ها، نه آدم ها ...
یادته آرزوت بود ،،
توی خیابون بغلم کنی ؟
میگفتی : گور پدر حسودها
امروز همون حسودها ،،
منو فاحشه خطاب میکنن
برگرد نامرد ...
کسی چه می داند ...
شاید روزی بیاید که ،،،
حال من هم خوب شود ...
هوا خوب شود ...
عشق خوب شود ...
و تو ،،،
خوب من شوی ...
برای تو، برای چشم هایت ...
برای من، برای درد هایم ...
برای ما ...
برای این همه تنهایی ...
ای کاش،
خدا کاری کند ...
برای بودن ،
گاهی لازم است که نباشی ...
شاید نبودنت ،
بودنت را به خاطر آورد ...
اما دور نباش ،
دوری همیشه دلتنگی نمی آورد ...
فراموشی همین نزدیکی هاست ...
به چه بهانه ای می خواهی ،
من را فراموش کنی ؟
آن هم درست زمانی که ،
من با هر بهانه ای ،
تو را به یاد می آورم ...
فکر میکردم ،
آدمها همانطور که آمده اند می روند ...
نمی دانستم که نمی روند ،
می مانند ،
ردشان می ماند ...
حتی اگر همه چیزشان را با خودشان بردارند ،
و بروند ...