باران بند آمد ...
ولی نبودن تو همچنان می بارد ...
باران بند آمد ...
ولی دوست داشتن تو بند نمی آید ...
باران بند آمد ...
ولی نبودن تو همچنان می بارد ...
باران بند آمد ...
ولی دوست داشتن تو بند نمی آید ...
میخواهم برایت تنهایی را معنی کنم ...
در ساحل کنار جاده نشسته ای ...
هوای سرد ...
صدای باد ...
دست می سوزد با سیگار و تو نمیفهمی ...
به خودت می آیی ...
دارم از تو حرف می زنم ...
اما روحت هم از نوشته هایم خبر ندارد ...
ایرادی ندارد یاد تو ...
به نوشته هایم رنگ می دهد ...
شاید دیگری بخواند و آرام گیرد ذهن پریشانش ...
نمی دانم ...
چرا امشب واژه هایم ...
خیس شده اند ...
مثل آسمانی که امشب ...
می بارد ...
و اینک باران ...
بر لبه ی پنجره ی احساسم ...
می نشیند ...
و چشمانم را نوازش می دهد ...
لمس کن ...
کلماتی را که برایت می نویسم ...
تا بخوانی و بفهمی چقدر جایت خالیست ...
تا بدانی نبودنت آزارم می دهد ...
لمس کن ...
نوشته هایی را که لمس ناشدنیست و عریان ...
لمس کن ...
گونه هایم را که خیس اشک است ...
ﻣﻦ ﭼﯿﺰ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻧﺪﺍﺩﻡ ﺑﺎ ﺭﻓﺘﻨﺖ ...
ﮐﻤﯽ ﺩﻟﻢ ﺷﮑﺴﺖ ، ﺷﺐ ﻫﺎ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩﻡ ...
ﯾﺎﺩﮔﺎﺭﺵ ﺳﺮﺩﺭﺩ ﻫﺮﺷﺒﻢ ﺷﺪ ...
ﯾﮑﻢ ﺍﺯ ﺁﺭﺍﻡ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﺮﺩﻥ فاصله ﮔﺮﻓﺘﻢ ...
ﭼﯿﺰ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﻧﺸﺪﻩ ﺑﺎﻭﺭ ﮐﻦ ...
ﺗﻮ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺑﺎﺧﺘﯽ ﺑﺎﻭﺭ ﮐﻦ ...
وقتی رابطه ای با شناخت آغاز شود ...
" اعتماد " در میان آن شکل میگیرد ...
و زمانی که اعتماد وجود داشته باشه ...
رابطه مسیری صعودی را طی میکند ...
و آن موقع است که تو کاملا ...
دیگر آیینه ای در اتاقم نیست ...
زمانی که رفتی آن را از پنجره بیرون انداختم ...
وقتی تو نیستی دلیلی ندارد به خودم برسم ...
رژ بمالم , چشمانم را سیاه کنم و یا موهایم را آراسته ...
دیگر شیشه ی عطرهایم خالی نمیشود ...
امشبم آغوشت نیست اما ...
خیالت را به آغوش میکشم ...
عطر تنت را میبویم ...
نوازش صورتت را با گونه هایم ...
به هیچ نمیدهم ...
امشب اینگونه است ...
فردا شب و شبهای دگر را چه کنم ؟
این عصرهای بارانی ...
عجیب بوی نفس های تو را می دهد ...
گوئی تو اتفاق می افتی ...
و من دچار می شوم ...
تمام " من" دارد " تو" می شود ...
بهم گفت کمى از حال و روزت بگو ...
و من سکوت کردم و سکوت کردم و سکوت کردم ...
اونقدر سکوت کردم که مطمئن شدم چیزى رو از قلم ننداختم ...
راست است که ...
صاحبان دلهای حساس نمیمیرند ...
بلکه بی هنگام ناپدید می شوند ...
" احمد شاملو "
دلتنگی یعنی ...
رو به روی دریا باشی ...
خاطرات یک خیابان ...
خفه ات کند ...
خواب هایم ...
بوی تن تو می دهند ...
نکند ...
آن دورتر ها ...
نیمه شب ...
در آغوشم میگیری ...