این روزها ...
هیچ چیز سر جایش نیست ...
جز تو ...
چه زیبا جا گرفته ای در دلم ...
این روزها ...
هیچ چیز سر جایش نیست ...
جز تو ...
چه زیبا جا گرفته ای در دلم ...
همیشه نباید همه چیز را توضیح داد ...
وقتی کسی برای نداشته هایت بهانه میگیرد ...
بهتر است او را هم نداشته باشی ...
تا به نداشته هایت اضافه شود ...
از من فاصله بگیر ...
هربار که به من نزدیک می شوی ،
باور می کنم هنوز می شود ،
زندگی را دوست داشت ...
از من فاصله بگیر ...
خسته ام از این ،
امیدهای کوتاه و واهی ...
یک عمر ،
در انتظاری ،
تا بیابی کسی را که ،
درکت کند ...
و تو را همانگونه که هستی بپذیرد ...
و عاقبت در می یابی ،
که او از ابتدا ،
خودت بوده ای ...
وقتی دو قلب برای یکدیگر بتپد ،
هیچ فاصله ای دور نیست ...
هیچ زمانی زیاد نیست ...
و هیچ عشق دیگری ،
نمی تواند آن دو را از هم دور کند ...
دلت کی تنگم میشود ؟
کی میشود از من سراغی بگیری ؟
کی میشود وقتی با تمام دلتنگیم التماست میکنم ،
و تو مهربان میشوی این مهربانی ابدی باشد ؟
کی مرا میفهمی ؟
خوبم ...
چشم هایم را می بندم ...
زمان را متوقف میکنم ...
مسافت ها رو از بین میبرم ...
و تو را تا ابد در آغوش میگیرم ...
دلم برای آغوشت تنگ است ...
آرامشی میخواهم که ...
تو باشی و من ...
در کنار هم ...
تو سکوت کنی و من هم گوش کنم ...
و من آرام بگویم تو را دوست دارم ...
و تو بگویی من هم ...
زندگی همینه ...
انتظار یه آغوش بی منت ...
یه بوسه بی عادت ...
یه دوستت دارم بی علت ...
باور کن ...
زندگی همین دوست داشتنهای ساده ست ...
گاهی وقتها دلم میخواد آواز بخونم ...
لی لی کنم ،
بپرم تا دستم به یه توت قرمز برسه ...
توی کوچه ها بازی کنم ...
دوچرخه سواری و آب نبات چوبی ...
موهای بلندم روی شونه هام و وقتی که می دوم ،
باد هر تارشو به یه طرف ببره ...
به جای باز کردن در با کلید سنگ بزنم به شیشه ...
حیف که نمیشود ،
کودک درونم خسته شده از خانومی ...
گاهی اوقات هیچی مثه یه بغل ،
محکم محکم محکم ...
کسی که دوسش داری نمی تونه آرومت کنه ...
مرد همه چیز تمام من ...
با هر نفست به زمانه ثابت شده ...
تنها مرد زمین که لیاقت عاشق شدن را دارد ...
تو هستی ...
شک نکن ...
گاهی وقتا دلم می خواد بازیگوش بشم ...
دوس دارم پا برهنه تو کوچه ها بدوم ...
اینقدر حس شادی ش زیاده ،
که مسخره کردن دیگران رو جدی نمیگیرم ...
و تو جواب شون ،
فقط شونه هامو بالا میندازم ...
همین ...
وقتی که زندگی خیلی تکراری میشه ،
دلم میخواد به پرها یا گل های قاصدک فوت کنم ...
دلم لک زده ...
برای یکبار هم شده ...
باران که میبارد ...
تو در خیالم که نه ...
در کنارم باشی ...
ﺗﻤﺎﻡ ﺩﻧﻴﺎ ،
ﺩﺭ آﻏﻮﺷﺖ ﺧﻼﺻﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ...
ﻛﻮﺩﻛﺎﻧﻪ ﭘﻨﺎﻩ ﻣﻴﺒﺮﻡ ،
ﺑﻪ ﺧﻼﺻﻪ ﻱ ﺩﻧﻴﺎ ...